راوی : محمد. حسن کافی

در کنار دکتر بیگدلی چند نفر از اسراء به نام محمد حسین افراسیابی ( از زنجان ) و فرج رحیمی ( از استان فارس) و فرامرز نعمتی ( که کرد بود) کارهای خدماتی و پرستاری و پانسمان و تزریقات را انجام می دادند در آسایشگاه 3 و 4 که سرپرستی آن را دکتر مجید جلالوند به عهده داشت نیز حسین قماشی ( از زنجان ) و بشیر ( از کرج ) و چند تن دیگر به این امر مبادرت می کردند کار در آسایشگاه 3 و 4 سختتر بود چون بیشتر مجروحین آن دو آسایشگاه از مجروحین قطع نخاعی و فلج و قطع عضو بودند اما دکتر مجید و دکتر بیگدلی با کمک همدیگر و مشورت با هم به مجروحین هر چهار آسایشگاه ( بیمارستان) عنایت داشتند و در روزها زمانی که درب آسایشگاهها بازمی شد هر دو به همه سرکشی می کردند و اینطور نبود که فقط به مجروحین آسایشگاه های تحت سرپرستی خود رسیدگی کنند.
از همان آغاز ورود ما به بیمارستان اردوگاه عنبر متوجه شدم نام دکتر مجید بر زبان همه اسرای مجروح جاری است پس از گذشت چند روز متوجه شدم که ایشان فقط یک پزشک نیست بلکه فرشته ای است که خداوند او را برای تسکین دردها و آلام روحی اسرای مجروح به اردوگاه عنبر فرستاده است چهره خندان او درد جراحت ما را واقعا” تسکین می داد اسیری نبود که دکتر مجید با او رفیق نشده باشد شخصیتی بی تکلف و بی ادعا که در اولین برخورد ، با فرد مقابل او را مجذوب خود می کرد زمانی که با ایشان مواجه می شدیم گویا سالهاست که ما را می شناسد و ما هم سالهاست که او را می شناسیم حتی از نظر عراقیها او فقط یک پزشک اسیر ایرانی نبود بلکه آنها نیز با دیده احترام به او می نگریستند ایشان به گفته خودش اهل محله جوادیه تهران و اصالتا” آذری زبان بودند.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید