نویسنده : هاشم زمانزاده
جهان آرا با نیروهاش آماده نبرد بودند؛ اما کو اسلحه ؛ کو فشنک ؛ کو گلوله و کو……
اومدیم پیش جهان آرا : ممد چیکار بکنم ؟! ای ژ۳ ها که مال عهد بوقه؛ تازه؛ ای سالماش دم به دم گیر موکونه ؛ هم وسط معرکه ؛ اما دشمن که حالیش نمشه ؛ او که گیر نموکونه ؛ خدا لعنت کنه ای مرتیکه ؛ بنی صدره که…… که ممد جلوی ادامه حرفامو کرفت و گفت : برن ژاندارمری ! هر چی خواستن وردارن !
هر وخت میرفتم تا از انبارای ژاندارمری ام چیزی وردارم ؛ بچه های ژاندارمری ؛ روشانه برمیگردوندن؛ خودشانه میزدن به کوچه علی چپ ؛ یعنی ما چیزی ندیدم
بچه های توی خرمشهر ؛ چه سپاهی؛ چه مردمی ؛ چه تکاورای نیروی دریایی و یا ژاندارمری همه عاشقانه میجنگیدن ؛ یکی به عشق وطن ؛ یکی به عشق خرمشهر ؛ یکی به عشق اسلام و امام خمینی اماهمه تو یه چیز مشترک بودن ؛ اینکه « عاشق نیاز به استدلال و منطق نداره » چون با عقل ؛ عشق شو انتخاب کرده !!
جهان آرا ؛ که وضعیت رو ؛ خیلی درب و داغون میدید ؛ تصمیم تازه ای گرفت تا بتونه آرایش نیروها رو برای رویارویی با دشمن مناسب همون زمان و موقعیت تنظیم بکنه ؛ برای همین موضوع ؛ واحد دریایی که تحت مسئولیت آقای عیدی چمیده بود منحل کرد و دستور داد که همه به سه گروه پیاده نظام و عملیاتی تقسیم بشم
گروه اول : با مسئولیت برادر جواد عزیزی
گروه دوم : با مسئولیت من ( احمد لطفی)
گروه سوم : با مسئولیت برادر ثامنی پور
وجناب عیدی چمیده هم از به اصطلاح واحد منحل شده دریایی سپاه خرمشهر به یکی از این گروه ها منتقل شد و لباس رزم خاکی بر تن کرد
ادامه دارد …