نویسنده : هاشم زمانزاده

محمودی وارد اتاق شد و یه چوبی داشت که همیشه باهاش بازی میکرد وبه کنار شلوارش میزد وبا لباش سیبیلشو مز مز میکرد و گفت : خب حالا دیگه اینجا میدون شوشه و میخوان گردن کلفتی بکنین !!!

عیدی پرید وسط حرفاش و گفت : سیدی شما کوتاه بیا و بیا منو به جای اینا تنبیه کن

محمودی یه نگاه معناداری بهش کرد و گفت : خب باشه « من تنبیه شون نمیکنم »
برگشت به طرف سرباز و سنده رو از دست توفیق گرفت و داد به دست خود عیدی و گفت : تو تنبیه کن !!

عیدی یه لحظه ؛ مکثی کرد و گویا آب تو دهانش خشک شد و یه نکاهی به من کرد و نگاهی به بچه ها و چشم انداخت تو چشمای محمودی ؛مونده بود که چکار بکنه؛ محمودی بهش گفت : « یا تو یا من » خودت میدونی اگه من بزنم…… ؛ که بلافاصله عیدی رفت به طرف رضا و جواد و به اونا اشاره کرد ؛ دستاشونو بیارن بالا و چند تا با سنده زد کف دستاشون و سریع برگشت و سنده رو داد دست توفیق ؛ محمدی سریع دوباره سنده رو گرفت و داد به دست کارلوس و گفت : تو هم بزن ؛ کارلوس هم بدون معطلی چند تا زد کف دست بچه ها

احساس کردم که یه سری اتفاقاتی داره میوفته که شاید ادامه دار باشه ؛ سریع خودمو انداختم وسط معرکه

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید