*راوی:* مرتضی تحسینی

*تمرین کاراته در آسایشگاه*

یکی از ورزش هایی که در اسارت انجام می دادیم تمرین کاراته در آسایشگاه بود. برای این که عراقی ها متوجه نشوند سه، چهار نفر نگهبان خودی در آسایشگاه می گذاشتیم و دور از چشم نگهبانان عراقی چند نفر مشغول تمرین می شدند.
اقای علیرضا  (کریمی)خلخالی که خط ۵ کاراته را داشت و به تنهایی به چند نفر حریف بود، مربی شان می شد. خوب یادم هست موقعی که به خاطر کشیدن عکس شاه و تئاتر سه روز حبس مان کردند و به ما غذا ندادند، برای این که بیکار نمانیم، روزی دو، سه بار تئاتر بازی می کردیم. ولی بعد، علیرضا خلخالی گفت: بچه ها بیایید به شما کاراته یاد بدم!
چه کسی می تونه حریف تمرینی من باشه و باهام مبارزه کنه؟ بدون معطلی گفتم: من می تونم ولی مواظب باش منو نزنیا؟!
گفت: مواظبم. علیرضا با آن که رزمی کار بود، نمی توانست ضربه هایش را خوب کنترل کند. درحال تمرین، اولین مشتش را که به طرفم آورد، خورد به معده ام. ضربه چنان محکم بود که برای چند ثانیه نفسم بند آمد و رنگم سرخ شد!
وقتی نفسم برگشت، نفس زنان گفتم: علیرضا چرا این طوری ضربه زدی؟! گفت: آره مرتضی، کمی زیاده روی کردم! با خود گفتم: می زنه ناکارم می کنه! بنابراین از تمرین کنار کشیدم.
بعد از من، حسنعلی طاهرخانی که اهل تاکستان بود، داوطلب تمرین شد.
علیرضا همین که خواست فنی اجرا کند، ناگهان با آرنجش زد لبه ی چشم حسنعلی پاره شد! گفتم: مرد حسابی بازم که …. ! گفت: بابا نمی دونم چرا این طوری می شه ! گفتم: این چه وضعشه کنترل نداری نزن دیگه!
بعد زخمش را سریع پانسمان کردیم تا عراقی ها متوجه نشوند. اگر می فهمیدند واویلا بود!

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید