راوی:حسین رحیمی
در قاطع ۲ که بیشتر بسیجی و پاسدار بودند افرادی مثل سید جمال؛سید کمال و آقا میرسید حضور داشتند که نفوذ کلام خوبی داشتند و بچه ها از آنان پیروی و در امورات مختلف با آنان مشورت می کردند. ما هم با آنها به نحوی در ارتباط بودیم و تشریک مساعی می نمودیم. در قاطع ۳ بیشتر سربازها قرار گرفته بودند.البته بسیاری بسیجی و پاسدار بودند که برای در امان ماندن از گزند بعثی ها خود را سرباز معرفی کرده بودند. در آسایشگاه ۱۹ که من هم قرار داشتم در امورات مختلف با بچه ها مشورت و امور را به صورت جمعی هدایت می کردیم. البته در این قسمت آقای بابان آرایشگر بود و در زمان حضور مرحوم ابوترابی رابطه بسیار خوبی با ایشان داشت.موقع اصلاح رهنمودهای حاج آقا را برای هدایت بهتر اوضاع به ما گوشزد می کرد و ما سعی در پیاده سازی آنها داشتیم. نظم و انضباط در آسایشگاه به عهده ارشد بود. صبح که از خواب بیدار می شدیم باید پتوها را آنکارد می کردیم و قبل از بیرون رفتن برای هواخوری کنار دیوار آسایشگاه می ایستادیم.
نفر اول که نزدیک درب قرار می گرفت ارشد بود . بعد از او بقیه اسرا قرار می گرفتند. عراقی ها ما را دو بار شمارش می کردند و در صورت تایید اجازه می یافتیم از آسایشگاه بیرون رویم. اگر چیزی سر جایش نبود از طرف عراقی ها برخورد صورت می گرفت. برخی بچه ها اوائل به این مسائل اهمیت نشان نمی دادند و ریش خود را نمی تراشیدند و از طرف عراقی ها حسابی کتک می خوردند. بعد از این قضایا متوجه شدند نباید بهانه دست عراقی ها بدهند. بین خود افرادی را برای انجام کارهای مختلف مامور کرده بودیم. افرادی باید از آشپزخانه غذا تحویل می گرفتند و به آسایشگاه می آوردند، عده ای باید حبانه را از آب تازه برای مصرف بچه ها پر می کردند، عده ای برای نظافت مشخص شده بودند و خیلی وقت ها بچه ها با ایثار وظایف دیگران را نیز انجام می دادند.
عراقی ها نیز تمایل به آرامش فضای اردوگاه داشتند تا مبادا اتفاقی رخ دهد و خبرش به بغداد برسد و برای آنها دردسر شود. ما از این ضعف کمال استفاده را می بردیم و به نوعی تعامل با آنها رسیده بودیم. درک این حال و هوا برای تازه واردها کمی سخت بود و مدتی طول می کشید به شرایط عادت کنند.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت هشتاد و یکم
خاطرات اسارت : قسمت هشتم
question_answer0
اسارت : قسمت هشتم
question_answer0
خاطرات من و 2920 : قسمت دوم
question_answer0
شکنجه گران عنبر : قسمت شانزدهم
question_answer0
آخرین اعزام : قسمت بیست ودوم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت پنجاه و یک
question_answer0
کمپ هشت : قسمت هفتاد و پنجم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر: قسمت بیست و دوم
question_answer0
ورود به جبهه : قسمت سوم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : شصت ودوم
question_answer0
1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری شما دارید