نویسنده : هاشم زمانزاده
روز بعد به همان سوله برگشتیم اما بدون سرگرد حجازی و به کجا بردندش ؛ نمیدانم
روزهای سخت و وحشتناکی را گذراندیم و این وحشیگری و سبوعیت دشمن و گاه دیگر مسائل در روحیه بعضی از اسرا تٱثیرگذاشته بود و دو گونه تفکر را بوجود آورده بود
تفکری که خواهان مماشات بودند
و این جماعت بیشتراز اسرایی بودند
که شخصی ومدنی و گاه افراد مسن تر
و تفکری که میگفت در مقابل دشمن
نباید کم بیاوریم و اینان بیشترشان
از گروه رزمندگان سپاه و گاه ارتش و
نیروهای مردمی حاضر در جبهه بودند
تقریبا تفکر نوع اول در عیدی اثر گذاشته بود و احساس میشد که با گروه دوم زاویه
دار شده و زاویه ها خاصیتش این است که در دراز مدت فاصله بین دو خط را بیشتر و بیشتر میکند.
روز بعد مجددا تعدادی از ما را با یک مینی بوس چشم بسته به ناکجا آبادی رهسپارمان کردند ولی این بار دیگر عیدی با ما نبود.
و آنحایی که ما را بردند همان استخبارات عراق بود با تمام وصفی که از آن شنیده اید و یا شاید به جان چشیده اید که دیگر چیزی از آنجا نگویم که باورش سخت آید
و بعد از دو روز لاشه های مجروح مان را به همان سوله در پادگان برگرداندند
و اما تغییر بزرگی اتفاق افتاده بود
« عیدی » از جانب عراقی ها مسئول سوله و مترجم انتخاب شده بود
ادامه دارد …