راوی : سیدمحمد میرمسیب

جالب بدونید من دوم دی چهل چهار به دنیا امدم و بیست و دوم دی شصت و نه ازدواج کردم یعنی بیست وپنج سال تمام واولین فرزندم سه سال بعد دوازده /دوازده / هفتاد دو در ماه مبارک رمضان به دنیا آمد ونامش را بر ارادت به مولا علی ، علی گذاشتم و باز هم جالب بدونید که هم همسرم درحال مرگ بود و هم پسرم بند ناف درگردنش در حال خفه شدن بود که ساعت سه نصف شب با شتاب فراوان به بیمارستان رفتیم و پرستاران با عجله به اتاق عمل بردند همسرم را .. .ودر ساعت شش صبح هردو به طور معجزه آسا نجات پیدا کردند و من خدارا شکر کردم وانقدر خوشحال بودم که تمام غم شبانه فراموش شد و وقتی همسرم با بچه ترخیص شد خانه ما از دوست و اقوام و حتی همسایه پر شده بود و دیگر جای من انجا نبود پس زدم بیرون و تاشب در خیابان بودم اما شاد و خوشحال وقتی امدم خانه دیگر خانه خلوت شده بود ومادر زنم گفت اصلا معلوم هست تو کجایی کلی خرید داشتیم امروز که نشد فردا حتما خرید کن گفتم چشم وقتی بچه ام را بغل کردم از خدا یک دنیا درخواست کردم ویکی از درخواست هایم هرسال زیارت حرم امام رضا بود که تا قبل از بیماری کرونا هرسال باخانواده به زیارت می رفتم واقعا هر کس برای اولین بار در عمرش فرزندش را در آغوش می گیرد چه حس خوبی دارد که هیچ وقت تجربه نکرده و هرچه از خدا بخواهد حتما به آن می رسد این خوش یمنی و پاقدمی برایم بسیار خوب بود وخانه ام را ساختم البته اجاره نشین هم بودم ولی زود خانه دار شدیم وچند سالی بود که در نیروهوایی اصفهان کار می کردم که کادر درجه داری بود و در کیفیت وکنترل سوخت هواپیما خدمت می کردم و چون خانه سازمانی به ما تعلق نمی گرفت و هر روز داشتم هشتاد کیلومتر بروم و برگردم .
خانه را رهن و اجاره دادم و به اصفهان رفتم واجاره نشین شدم و هرشب یا پل خواجو بودیم یا سی و سه پل و دو سال خوش بودیم و دوباره به شهرضا در خانه خودم برگشتم و مجموعا هشت سال در نیرو هوایی بودم که همسرم تعبیر جالبی از هشت سال داشت می گفت از تولدت تا هشت سالگی به بازی از هشت سالگی تا هشت سال بعد شانزده سالگی به درس و کار هشت سال به بعد از آن جبهه و جنگ و اسارت تابیست وچهار و بیست و پنج ازدواج وهشت سال نیرو هوایی وبازنشست و تا اینجا را همیشه می گفت بعد ها من اضافه کردم و گفتم اختلاف فرزند اول تا به دنیا آمدن فرزند دوم دخترم که هشتاد بود هشت سال و عمرم هشت سال هشت سال تقسیم می شد و وقتی دومین فرزندم بدنیا امد اتفاق تلخی در سال هشتاد و چهار برایم افتاد که نزدیک بود همسرم را برای همیشه ازدست بدهم و فرزندان کوچکم بی مادر شوند …

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید