راوی : هاشم زمانزاده

🌺 و اینک شهردار سوم 👇👇👇

🌼 قبل ازشروع جنگ درنوار مرزی ایران و عراق ؛تو منطقه ی فکه ؛ به عنوان سرباز خدمت کرده بودم ؛آره سالای اول انقلاب بود ؛خوب یادمه سال ۵۸ و ۵۹ بود. موقع برگشت از مرز ؛ به طرف اصفهان که میرفتم ؛
رومو برگردوندم وبا فکه حرف زدم

🍁 خداحافظ؛ چه روزایی کنار هم بودیم؛ چه خوب چه بد؛ هرچی بود تموم شد؛ ایشالا دیگه همدیگه رو
نبینیم؛ ( یه نیشخندی زدم و گفتم)
شایدم ببینیم ؛ دنیا رو چی دیدی !!

🌼 ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ؛ چند هفته ای ازبرگشتنم به شهرخودمون نگذشته بود؛ که صدای اولین گلوله ی شلیک شده به دست صدامو ؛ بطرف ایران از توی رادیو شنیدم ؛باورم نمیشد ؛
بعضی وختا موقع سربازی یه سر و صداهایی از دور دورا تومنطقه فکه به گوشمان میرسیداما فک نمیکردم اینقدری جدی باشه؛ اما دیگه ….‌‌‌..

🌹 با اینکه سربازی رو بطور کامل گذرونده بودم ؛ اما تصمیم گرفتم با بچه های مسجد در لباس بسیج
وارد معرکه جنگ بشم؛ وبرای اولین بار در پائیز ۱۳۶۰ راهی جبهه جنوب شدم
🌼 چشمای مادرم باالتماس میگفت
نرو پسر ؛ با قلبم بهش جواب دادم برمیگردم مادر ؛ منتظرم باش ؛ با گوشه چادرش اشکاشو پاک کرد و با زمزمه لبانش آیه الکرسی واسم خوند و از دور فوت کرد و گفت : منتظرتم سید؛ بی خبر نزاریم مادر

🌼 دلم میخواست ؛ گریه کنم ؛ اما عرور جوونی اجازه نمیداد ؛ سریع
خودمو از آغوش مادر جدا کردم و کله مو پایین انداختم تا او اشکامو نبینه؛ سوار اتوبوس شدیم و هر که دارد هوس کربلا بسم الله

🌺 هشتم آذرسال ۶۰نیروهای ایران
درقالب ۲۸گردان از بسیج وسپاه و ۷ گردان زرهی و ۸ گردان مکانیزه از ارتش ؛ عملیات طریق القدس را آغاز کردند و شهر بستان آزاد شد.

🌼 مادر نگران ولی من عاشق به عشق خمینی ؛ برای دومین بار در لباس رزمندگی درکارزار فتح المبین شرکت کردم؛ در این عملیات بود که تیری از دشمن بامن آشنا گشت و از ناحیه دست چپ مجروح شدم.

اما مجروحیت ؛ شمع مرا خاموش نکرد و هر روز بیشتر از دیروز ؛ در جبهه به فرمان امام حاضر و آماده به رزم شدم ؛بیت المقدس ؛رمصان؛
محرم که خاستگاه دلاوران مشتاق بود .

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید