🔘 سال ۱۲۹۰ 🔘
دراوج درگیریهای مشروطهخواهان و مخالفان حکومت پارلمانی ولشکر کشی پسرمظفرالدینشاه به کرمان شاه؛ روسها از خرابی اوضاع سوء استفاده کردند و در بسیاری از شهر های منطقه تحت نفوذشان به قلع و قمع مخالفان و هواداران انگلستان دست زدند.در تبریز عدهای را به دار آویختند و چند تن دیگر را به تنور افکندند.
🔥🌀🔥
و این اوج استعمارزدگی ایران بود
در مشهد و رشت هم روسها زمام امور را خود به دست گرفتند.در این گیر و دار؛ زین العابدین؛بار و بندیل شو رو دروشکه انداخت وعیالش با چارقد خاکستریش که دور گردنش پیچیده بود و چادر گلدار رنگی سر کرد؛ سوار شد؛دو تا دختر ناز دونه شو؛ کنارش نشوند و غلام علی و غلام رضا هم لبه دروشکه پاهاشون مثل پاندول ساعت دلنگون؛ بطرف مشهد برای زیارت آقا امام رضا ع از وسط صحرای یزد ؛ به راه افتادن
🌞🌸🌞
بعد از یه هفته زیر آفتاب صحرای یزد؛ نزدیک میدون مجسمه ؛ جلوی مسافرخونه عقیل ؛از دروشکه پرید پایین وداد زد: همینجاخوبه؛ نگهدار
❄️❤️❄️
بعداز سه ماه ؛هوای یزدبه سرش زد
❄️❤️❄️
سید اسماعیل ؛ صاحب مسافرخونه عقیل؛اومدجلو و دست شو گذاشت رو سینه زین العابدین و گفت :ببین داداش ؛ ازت خوشوم آمده؛همینجه بمون؛ خودوم یه زمین جورمکونوم واستا همینجه کشاورزی بکن؛
ای آبجی مان ؛ دلش پیش امام رضا گیر کرده ؛ دلشو نشکون ؛
زین العابدین زیر چشمی یه نگاهی به عیال کرد و گفت : راست میگه ؛ ضعیفه !؟ خانم هم گفت : هر چی شما بگین ؛ حاجی جون ؛
زین العابدین؛ خنده ای کرد؛اینچنین شد که پدربزرگ ومادربزرگ مون در شهر مشهد مقیم شدند.
ادامه دارد