نویسنده : هاشم زمانزاده
هر روز نفوذ سروان عزالدین به روی عیدی بیشتر و بیشتر میشد و گویا عیدی شده بود مشاور او در امور اردوگاه و اسرا ؛ هیچکاری را در اردوگاه انجام نمیداد مگر با مشورت و نظر سنجی از عیدی
عیدی هم نمیخواست این موقعیت طلایی را از دست بدهد ؛ بنابر این همیشه سعی داشت تا خوش خدمتی های خود را گسترش دهد
و تا جایی پیش رفت ؛ که دیکر آسایش اسرا که دغدغه قبلی او بود را به فراموشی سپرد و کم کم غیر خود را نمی دید
عزالدین از این روحیات عیدی آگاه شده بود و برای اینکه عیدی را کاملا از خود کند ؛ به انحاء مختلف او را وسوسه می کرد تا بماند و حداکثر استفاده را از او ببرد؛ لذا بها دادن به دیگر جاسوسان دله دزد را در مقابل چشمان عیدی به نمایش میگذاشت
و عیدی هم برای از دست ندادن موقعیتش ؛ ولع بیشتری برای ماندن به خرج میداد
و بالطبع زاویه خط عیدی از دیگر اسرا هر روز بیشتر میشد و در مقابل دوری جستن و ترد کردن عیدی از جانب بعضی بچه ها هم کلید خورد
و میتوان چهار علت را برشمرد ؛ که عیدی و امثالهم را به طرفی هدایت میکرد که نباید میرفتند
عامل اول : خود عیدی و تفکراتش و میل او به سازش با عراقی ها ؛ و از طرفی غرور و خود بزرگ بینی و این که دوست داشت که دیده شود.
عامل دوم : سروان توجیه سیاسی به نام عزالدین ؛ که کاملا روان شناس خوبی بود و کاملا به روحیات عیدی آشنا شده بود و با شیطنت هایش او را باسه ترفند در کنار خود نگه داشته بود ( تحقیر ؛ تطمیع ؛ تهدید ) تخقیر و خورد کردن شخصیت عیدی و در مقابل عیدی برای پیشگیری از تحقیر ؛ میخواست خود را اثبات کند ؛ تطمیع به اینکه تو از بقیه برتر و بهتری برای اردوگاه و تهدید به اینکه اکر با ما نباشی میتوانم کارها را به فلانی و فلانی واکذار کنم
عامل سوم : ما اهالی اردوگاه رومادیه بودیم
عامل چهام : دوستان و هم قطاران عیدی
که در مورد عامل اول و دوم مختصری گفته شده و در مورد عامل سوم و چهارم خواهیم گفت ؛ انشاالله
ادامه دارد …