نویسنده : هاشم زمانزاده
چند روزی بود که دل دردها و دل پیچ های عجیب و غریبی داشتم ؛ زیادی نفخ داشتم گاه و بیگاه حالت تهوع و دلشوره به سراغم میومد هر چی دارو مصرف کردم فایده ای نداشت؛ تصمیم گرفتم یه کمی غذا خوردن مو تنظیم بکنم اما فایده نداشت ؛ مزاجم یه روز شل بود یه روز سفت بود ؛ یه روز احساس کردم یه رگه خون به همراه مدفوع ازم خارج شد ؛ خیلی نگران شدم؛ وضعیت رو با هیچکس در میان نزاشتم ؛ حتی با آقا مجید جلالوند یا با دکترای دیگه ؛ اما پیگیر کارم شدم و طی اقدامات آزمایشگاهی و پاتولوژی ؛ نتیجه به من اعلام شد
🦀 « سرطان روده بزرگ » 🦀
یه دو سه روز اول خیلی دمغ بودم ؛ هی با خودم کلنجار میرفتم ؛ که چرا من ؟! هر روز احساس ضعف شدید داشتم ؛ وزنم هر روز کم و کمتر میشد !! خیلی نگران شدم ؛ یهو به خوذم اومدم و زیر لب با خودم گفتم ؛ خب که چی ؟! حالا سرطان باشه ؛خب باشه گر نگهدار من آنست که من میدانم ؛ شیشه را در بغل سنک نگه میذارد.
دست مو گرفتم به زانو با یه یا علی از جام بلند شدم و نشستم پای میز آزمایشگاهم و به خدمت مشغول شدم
مدتها به همین منوال گذشت و هر روز وخامت حالم بیشتر میشد تا اینکه پزشکان عراقی تصمیم به جراحی گرفتند و من برای جراحی راهی بیمارستان شدم و نتیجه این شد که حدود ۱۰ سانتی متر از روده ام رو بریدن و بعدش هم یه کیسه دفع مدفوع واسم تعبیه کردن و اومدم عنبر برای گذراندن دوره نقاهت
ادامه دارد ….