راوی : مجید شایان

خلاصه با رضا و منصور آن شب حسابی صحبت کردیم و البته بیسکوئیت و شربت پرتقال دوباره هم دادیم خوردند و گفتیم : ما دهانمان محکم است به کسی چیزی نمی گوییم ، فردای آن روز ۲۰ آذر ماه ساعت ۷/۳۰ صبح برای آزمایش خون رضا و منصور ؛ سید صلاح و درجه دار دیگری آمدند ولی از رگ دستشان موفق به خونگیری نشدند؛ ناگزیر از رگ پاهایشان خون گرفتند و رفتند . آن ها همچنان خود را به بیهوشی زده بودند؛ ساعت ۱۰ صبح درجه داری که التماس می کرد، آمد و گفت: مجید موفق شدی؟ گفتم: این دو نفر ۲ خواسته دارند اگر اجرا کنید ؛ اعتصاب خود را می شکنند گفت ؛ انا رجل العمل= من مرد عمل هستم هرچه بگویند اجرا می کنم ، ۲ شرط گفتم اولی را قبول کرد ولی برای دومی بسیار پکر شد؛ رفت بیرون تا کسب تکلیف کند.پس از نیم ساعت خوشحال آمد وگفت : ممنون مجید شرایطشان پذیرفته شد . و با دو برانکارد رضا و منصور را از پیش ما بردند ؛ بعد جویا که شدیم گفتند: هر چند نفر از آن ها (۲۳ نفر) به اردوگاه های مختلفی منتقل کردند .

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید