نویسنده : هاشم زمانزاده
رادیو به آرومی و با احتیاط کامل از گچ پاش بیرون آوورد به دکتر مجید داد؛هیچکس از موضوع خبر نداشت به همین خاطر؛ به صورتی که کسی متوجه نشه ؛ دکتر رادیو رو گرفت و به همراه ظرف و ظروف تو دستش
یه جورایی زیر وسایلش مخفی کرد
فردا صبح علی الطلوع ؛ رفتم سراغ دکتر تادر صورت نیاز در مورد رادیو کمکش بکنم؛که دکتر آب پاکی ریخت رو دستم؛ با خیال راحت گفت:رادیو رفت!! چشام چارتا شد: گفتم : دکتر! به این زودی……؟! با خنده گفت : نه
بابا ؛ دادم به یه افسرکه مورد اعتماد بود؛ یه نفس راخت کشیدم و کفتم: دکتر: جونم در رفت ! زودتر میگفتی و همون جناب افسر که اسم شو رو بجز دکتر مجید نمیدونه به طریقی
که اونم مخفی بود؛رادیو رو به قاطع دو فرستاد و در قاطع دو چه اتفاقاتی برای رادیو افتاد ؛ اطلاعاتی من ندارم این قسمت از ماجرای رادیو روکسانی دیگر باید بازگو بکنند.
گذشت و گذشت ؛ تا اینکه؛ خبر اومد باطری رادیو؛ ته کشیده ودیگه کارایی نداره و از طرف دیگه در این شیپوربازار که از وجود رادیو همه خبر دار شده بودن ؛ عراقیا هم افتاده بودن
به دنبالش تا پیداش بکنن اما مشکل این بود که از رادیو خبرداشتن اما از محل اختفاه اون خبر نداشتن ؛ تا اینکه خبر تموم شدن باتری رادیو به گوش عراقیا هم رسید و………
ادامه دارد …