راوی:حسین رحیمی
حکومت بعث مردم را نظامی بار آورده بود و از زمانی که آنها را به خدمت سربازی فرا خوانده بود هنوز مرخص نکرده بود. جمله معروف امام(ره) مبنی بر تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی یادم افتاد. عراقی ها به این حرف امام (ره) بیشتر عمل کرده بودند تا خود ما. چند باری که ما را برای بازجویی به شهر می بردند دیدم حتی رفتگر عراقی هم لباس نظامی به تن دارد، حتی راننده اتوبوس ها و خیلی های دیگر. صدام با این کار جنگ را به اعماق خانواده ها کشانده بود. عبد الرحمان که از او گفتم ۱۷ سال بود که سرباز مانده بود.
حقوق دریافت می کردند و کار خاصی انجام نمی دادند. چون سن و سال زیادی داشتند به عنوان نگهبان با تجربه در اردوگاه اسرا حضور داشتند. در بین کادر افسری آنها نیز مامورانی از استخبارات عراق حضور داشتند. چون این افراد سالها بود لباس نظامی به تن داشتند روحیه بسیار خشنی داشتند و به اسرا خیلی سخت می گرفتند. تعدادی از اسرا زیر شکنجه این افراد به شهادت رسیدند. مواردی این چنین را زیاد دیدم. هر وقت عملیاتی انجام می شد و در آن پیروز می شدیم احساسات عراقی ها به شدت تحریک می شد و عقده خود را با ندادن آب، کم کردن غذا، باز نکردن درب آسایشگاه و شکنجه بچه ها خالی می کردند. گاهی تنبیه انفرادی بود و گاهی دسته جمعی.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت سی و هشتم
پنج شب و هشت سال – قسمت پانزدهم
question_answer0
خاطرات من و 2920 : قسمت چهل و پنجم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت پنجاه
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت بیستم
question_answer0
شکنجه گران عنبر : قسمت پنجم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت پنجم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت سی و دوم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت هشتاد و یکم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت هفتاد و نهم
question_answer0