راوی:حسین رحیمی

به بغداد که رسیدیم زن های چادر مشکی عراقی را می دیدم که اکثرا پا برهنه در حال رفت و آمد هستند. برایم جای سوال بود چرا در این هوای گرم اینها پا برهنه هستند. در صورتی که افراد نظامی عراقی خیلی شیک پوش بودند. در واقع صدام از روی عمد وضعیتی برای مردم عادی به وجود آورده بود که برای دوری از فقر و بدبختی به نظام و نظامی شدن روی بیاورند. کشور را با این هدف اداره می کرد. شب شد . ما را به استخبارات بردند. ۸ نفر بود یم . بعدها یک نفر از این گروه شهید شد که فقط می دانم نامش اسداله بود. همان لحظات جنگنده های ایرانی بر فراز بغداد شروع به بمباران مواضع عراقی کردند.
تمام بغداد به خاموشی فرو رفت. ما را به داخل ساختمان بردند و یک عراقی با چراغ قوه روی صورت های ما نور انداخت. سربازی که همراه ما بود پرونده های ما را به فرد چراغ قوه به دست داد و گفت من باید به مرخصی بروم. فرد عراقی پرسید اینها که اینجا آورده اید که هستند؟ گفت اینها اسرای ایرانی اند که در فلان عملیات اسیر شده اند. چون بغداد شدیدا بمباران می شد ما را مرتب از این طرف به آن طرف می فرستادند . در همان گیر و دار معلوم نشد چه به سر پرونده ها آمد و در نهایت ما را از استخبارات به بیرون هدایت کردند. شاید کار خدا بود پرونده هایی که علیه ما درست کرده بودند این چنین نیست شود.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید