راوی:حسین رحیمی

وارد اردوگاه عنبر که شدیم حس کردم فضای اینجا با فضای العماره و جاهای قبلی فرق دارد. شاید فقط برای کسانی که با چشم دیده باشند باور کردنی بود. عمق سیم خارداری که دور تا دور اردوگاه کشیده بودند ۱۵۰ متر بود. در صورتی که اردوگاه های ایرانی که اسرای عراقی در آن حضور داشتند فقط یک ردیف سیم خاردار داشتند . اگر کسی می توانست فرار کند باید از ۱۵۰ متر سیم خاردار عبور می کرد. تازه هر ۵۰ متر سیم خاردار هم یک در آهنی بزرگ و تعدادی سیم خاردار دیگر وجود داشت.
عراقی ها هنگامی که اسرای ایرانی وارد اردوگاه می شدند تونلی درست می کردند که به آن تونل وحشت می گفتیم. راه باریکی درست می کردند و در دو طرف با کابل می ایستادند. نفر اول که وارد تونل می شد تا بخواهد به آخر تونل برسد با ضربات وحشیانه کابل حسابی خرد و خمیر می شد. چون روی برانکارد بودم خیلی کتک نخوردم. وارد آسایشگاهی شدم که چند تخت در آن وجود داشت. مثلا این حکم بیمارستان اردوگاه را داشت. اسرایی که قطع نخاع بودند یا دست و پایشان قطع بود یا مثل من مجروح بودند در این آسایشگاه ساماندهی می شدند. کادر بیمارستان هم ایرانی بود. آنجا دکتری بود به نام دکتر مجید جلالوند که خودش ارتشی بود . انسان خوب و صبوری بود و به بچه ها بدون داشتن کمترین امکانات پزشکی خیلی رسیدگی می کرد .

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید