راوی:حسین رحیمی
بار اول که افراد صلیب به اردوگاه آمدند کاغذهای آبی رنگی در اختیار ما می گذاشتند که فقط حق داشتیم روی این کاغذ نشانه ای برای خانواده بگذاریم که بفهمند زنده و سالم هستیم. مثلا یک امضای ساده. این تاریخ مصادف با ۶۱/۱۱/۱۱ بود. شماره اسارت ۵۶۵۴ به من تعلق گرفت یعنی پنج هزار و ششصد و پنجاه و چهارمین اسیری که به اسارت در آمده است. مشخصات ما در کارت‌های صلیب به همراه شماره اسارت ثبت شد.
روی کاغذ عمدا امضای پدرم را کپی کردم تا آنها را اطمینان دهم اسیر شده ام و زنده ام. بعد از این کار کاغذی دادند و گفتند از خودت ۲ خط بنویس. داخل نامه اسامی اعضای خانواده را نوشتم. از زمان اسارت که ۶۱/۸/۱۷ تا اولین نامه که ۶۱/۱۱/۱۱ بود خانواده از من اطلاعی نداشت. ظاهرا شب عید ۶۲ خانواده از اسارتم مطلع شدند. صلیب گاهی تعداد کاغذ بیشتری می داد و گاهی کاغذ کمتری برای نامه نوشتن در اختیار می گذاشت. این امر بر صلاحدید عراقی ها انجام می گرفت. گاهی برای حضرت امام (ره) نامه نوشته می شد. ایشان هم جواب ما را در نامه ای می نوشت. نامه امام (ره) با جمله از طرف پدر پیرتان که به فکر شماست شروع می شد و متوجه می شدیم که خود امام (ره) نویسنده نامه است.
عراقی ها بعد از آنکه این نامه در اردوگاه دست به دست شد و از آن با خبر شدند همیشه نامه ها را می خواندند. بعد از خواندن نامه ها مهر سری روی آن می زدند. به بچه ها گفتم این مهرها بیخود است و عراقی ها نمی توانند دست خط ما را بفهمند. بعضی بچه ها از زبان زرگری برای نوشتن نامه استفاده می کردند و از این طریق اطلاعاتی را به ایران می فرستادند. بعدها که منافقین وارد معرکه شدند توانستند دست خط ما را بخوانند و گاهی زیر بعضی لغات خط می کشیدند. مثلا خانواده نامه ای را در آبان ماه می نوشتند ولی در دی ماه به دست مان می رسید. گاهی ۶ ماه طول می کشید که نامه به مقصد برسد و گاهی اصلا نامه نمی رسید. در نامه هایی که می رسید زیر تعدادی از لغات خط کشیده بودند تا از این طریق بفهمانند نامه ها کنترل می شود و آزاد نیستیم هر چیزی را در نامه بنویسیم. می خواستند با این عمل ما را بترسانند.
لازم به ذکر است که دوستان همه تایید کرده بودند که بنده در عملیات محرم شهید شده ام. به خانواده هم اطلاع داده بودند.در عملیات فتح المبین زخمی و در بیمارستانی در شیراز بستری شدم. در عالم خواب جریان و نحوه اسارتم را دیدم. جریان اسارت را برای مادر هم تعریف کرده بودم. خانواده هم علی رغم تایید دوستان شهادت مرا قبول نکردند و می گفتند صبر می کنیم. ما برای ایشان همسر اختیار کرده ایم و با گفتن تعدادی از رزمندگان نمی توانیم قبول کنیم ایشان شهید شده است.
ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید