راوی: مرتضی تحسینی

روز وصال- 1

چند ماه از پایان جنگ می گذشت که سرگرد مفید همه را جمع کرد و گفت: دیگر دشمنی بین ما تمام شده و صدام دستور داده که اسرا برای زیارت به کربلا اعزام شوند.
عده ی زیادی از اسرا مخالف رفتن به زیارت بودند و آن را یک حیله و بهره برداری تبلیغاتی می دانستند ولی سرگرد مفید گفت: که امر، امر سیدالرئیس صدام است و کسی حق مخالفت ندارد و در صورت سرپیچی، تا حد مرگ کتکش خواهیم زد.
به ناچار قبول کردیم. ولی قرار شد اگر تبلیغاتی علیه جمهوری اسلامی ایران شود، عکس العمل نشان دهیم.
از آخرین گروه های از اسرا بودیم که به کربلا اعزام می شدیم. در طول سه، چهار
مرحله ای که اردوگاه ما را به زیارت بردند، حال و هوای وصف ناپذیری حاکم بود.
گروهی که به زیارت مشرف شده بودند، پس از بازگشت، همه به استقبالشان رفته و از سفر معنوی شان می پرسیدند. آن ها نیز با خوشحالی می گفتند: تبلیغی در کار نیست فرصت را از دست ندهید و بروید.
روز موعود فرارسید، ساعت 2 بامداد بود. آمار گرفتند و سرگرد مفید هم آخرین توصیه هایش را کرد و گفت: نیم ساعت فرصت زیارت دارید. کسی حق ندارد موقع پیاده شدن کفش هایش را در بیاورد و یا به سجده و حالت های دیگر دربیاید، صلوات بر خمینی ممنوع است و حر ف های مزخرف دیگر.
تا سوار اتوبوس ها شدیم، وقت اذان شد. نماز را داخل اتوبوس خواندیم. در مرحله ی اول به زیارت امام علی(ع) و بعد به زیارت حضرت امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) مشرف شدیم. هریک از اسرا در حال و هوای خاص خود بودند.
من محو تماشای طبیعت اطراف، رفت و آمد ماشین ها، جاده ها و هیاهوی مردمان شهرها بودم که سال ها خاطراتش را از یاد برده بودم. سرباز عراقیِ اتوبوس ما هم در مورد بعضی مکان هایی که گذر می کردیم توضیحاتی می داد. وقتی رسیدیم به نجف اشرف و از مقابل منزل امام علی (ع) که عبور می کردیم، سرباز گفت: *هذا بیت امام علی(ع)* ، برای این که از امام خمینی هم یادی شود، برای سلامتی اش صلوات فرستادیم. سرباز هم به خیال اینکه صلواتمان را به امام علی(ع) می فرستیم، چیزی به ما نگفت.
پنج، شش دقیقه به اذان ظهر مانده بود که به حرم مطهر وارد شدیم. جمعیت زیادی اطراف درِ ورودی حرم جمع شده بودند. بعضی از مردم با دیدن کاروان اسرا به گریه افتادند. بچه های ما نیز یکریز اشک می ریختند. موقع اذان که شد به طور غیرمنتظرانه از بلندگوی حرم، برای اولین بار پس از روی کار آمدن صدام، اذان به سبک شیعی پخش شد. وقتی نام مولایمان برده شد، بی اختیار ضجه و ناله ی بچه ها بلندتر شد. و چه لحظات روحانی و معنوی ای. محشری بود آن صحنه های باشکوه. همه ی خادمان حرم متعجب بودند که چطور این اذان پخش شد. معلوم هم نشد موذن چه کسی بود.

ادامه دارد…
—۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید