راوی:حسین رحیمی
دیروز از اصفهان راهی شدم و امروز به عنوان نیروی پدافندی به منطقه آمدم. به من گفت شما وارد خاک عراق شده اید، شما متجاوزید و اگر تو را بکشم کسی به من خرده نمی گیرد. بدون ملاحظه گفتم شما وارد خاک ایران شده اید. پس چطور خود را متجاوز نمی دانید؟ سوالات زیادی از من پرسید و من جواب های سربالا دادم. البته لطف خدا بود، گویی خداوند در دهان من جواب می گذاشت.
من را به سنگری که از جعبه مهمات آر پی جی درست شده بود بردند. تعدادی از بچه های ما شب سوم حمله به کله قندی به اسارت در آمده بودند. آنها را به همین سنگر آورده بودند. بعضی از آنها روی برانکارد دراز کشیده بودند. یکی از آنها من را شناخت و خوشحال شد که هنوز زنده ام.
به بچه ها گفتم حواستان باشد اطلاعاتی را لو ندهید . ما همگی بسیجی ساده هستیم. طوری رفتار کنید که همدیگر را نمی شناسیم. بچه هایی که سالم تر بودند توسط عراقی ها کتک می خوردند. عراقی ها دوربین فیلمبرداری آوردند و به بچه ها گفتند باید فلان مطلب را جلوی دوربین بگویید ، چیزی که به مذاق عراقی ها خوش می آمد. عراقی ها سراغ من نمی آمدند. به نوعی سفارش شده بودم. شاید فکر می کردند پیش فرمانده بودم نباید به من آسیبی برسانند. بچه ها به شدت تشنه و مدت زیادی بود آب نخورده بودند. به عراقی ها گفتم تشنه هستیم و آب می خواهیم. پیش خود گفتم حتما بیشتر روی حرف من حساب می کنند. فرد عراقی به من توهین کرد و گفت حیوان. من خیلی ناراحت شدم و چون عربی بلد بودم این گونه جوابش را دادم. به عربی گفتم، قال الحکما: الانسان حیوان ناطق و انت و ابوک و انا و ابوی انسان. یعنی اینکه تو و پدرت ، من و پدرم حیوان ناطق هستیم. فرد عراقی از این حاضر جوابی خوشش آمد و یک سطل آب برای بچه ها آورد. بچه ها وقتی دیدند عربی بلدم پیش خود گفتند از این به بعد اگر چیزی خواستیم به رحیمی می گوییم تا عراقی ها برای ما بیاورند. بعد از ظهر یک آمبولانس آمد و من از بچه ها جدا شدم.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید