نویسنده : هاشم زمانزاده
منم همون کاری رو که عیدی گفت انجام دادم و تیری بود که به طرف کلاه روانه شد
حتی واسه لحظه ای هم نتونستم کله مو بالا بیارم ؛ تا به قول «عیدی» جاشونو شناسایی بکنم اما اونا مارو کاملا شناسایی کردن و یه ترکش هم به کلاه روی سرم خورد ؛ دو سه تا نارنجک تفنگی دیگه بطرفشون شلیک کردیم و سریع از ساختمون زدیم بیرون
ما نتونستیم مکان شونو رد یابی بکنیم اما دونستیم که اونا اومدن ؛ نه با یه دوتا لشکر و چندتا توپ و تانک؛ اونا اومدن با تمام قوا ؛ اونا اومدن تا بمونند واسه همیشه
اما زهی خیال باطل
تنها وسیله ارتباطی مون یه دستگاه بی سیم دستی تاکی واکی بود که هر لحظه باطریش ام ضعیف و ضعیف تر میشد
نیروی های کمکی واسه عراقیا با چند قبضه توپ و تانک و ….. وارد معرکه شدند
اونقدر آتش سنگین بود که تقاضای نیروی کمکی کردیم ؛ آخه از یه هفته قبل وعده توپخانه قوچان رو بهمون داده بودن اما….
سرانجام نیروهای کمکی ما هم وارد معرکه شدند چند نفر از نیروهای سپاه با ژ۳ و چند تا نارنجک کمری و خبری از توپخانه نشد که نشد.
و این نشانی از مظلومیت شهر خرمشهر و مردمش و سپاهش و جهان آرا بود
صدام و لشکرش که مست غرور بوذند هر لحظه به ما نزدیکتر میشدند و قرارشان این بود که هفته آینده در تهران دور همدیگر ؛ چای بنوشند و پیروزی را جشن بگیرند
اما آنان سربازان خمینی را نشناخته بودند
ادامه دارد …