راوی : محمدحسن عبدالحمیدی -گلپا
مکان روایت:جبهه سوسنگرد
سال روایت آبانماه ۱۳۶۰

دشمن را کیلومترها عقب راندند.
راه افتادیم بطرف سنگرهایی که تا دوشب قبل، ارامش را با رگبارشون سلب میکردند،
در مسیر کانال برخورد کردیم ،به سنگرهای کمین دشمن که بعد خاکریز اولشون زده بودند.
سوال برامون پیش اومد ،چطور مجاهدین حرب الدعوه یا از این سنگر عبور میکردند؟
رسیدیم به خاکریز خالی از نیروهای دشمن،نفربرها و تانکهای جا مانده .،و کشته های دشمن .غافل گیرشون کرده بودند رزمندگان اسلام .
داخل سنگرهاشون شدیم .،چه سنگرهای شیک و مقاومی وچه امکاناتی ؟تفیش میکردیم وسایل جامانده دشمن را،یه قطار فشنگ۶۰تایی هم نصیب من شد گردنم اویزون کردم ،نمیدونستم فقط حمالیش با منه ،باید دوباره تحویلشون بدم،
ان روز گذشت ،شب دوم مارا مجددا به پشت جبهه در سوسنگرد جا دادند،خبرهای پیروزی وحمله را هم پیگیری میکردیم.صبح شد مارا سوار بر تویوتاهای لندکروز کردند وبطرف منطقه سودانیه ،چولانیه و در روستای مگاسیک پیاده کردند ،مناطقی که آزادسازی شده بود. قبلش دست دشمن بوده.،درطی مسیرهم به کشته های بعثیا برخورد میکردیم.
قبل ازظهربود رسیدیم خط دوم جبهه .
نیروهای تیپ زرهی ۹۲ اهواز در انجا مسقربودند. و باخمپاره و توپ شلیک میکردند .به ماهم گفتن هرچه توان دارید مهمات بردارید و برید خط اول ،چون تازه مستقرشدند ،در طول مسیر هم پیوسته دشمن می کوبید اطرامونا و بعضی از دوستانمون هم مجروح و شهید می شدند .
بهر حال به خاکریزی که تازه جهادگران ایجاد کرده بودند رسیدیم و مستقر شدیم…
ادامه داره….

درشب سوم عملیات بستان در منطقه مگاسیک سوسنگرد موقع، عقب نشینی بعد از مجروح شدن از ناحیه سر و گردن و
نحوه اسارت من هم به این علت بود. که بنده به واسطه طمع به یک بسته ۲۰ تایی فشنگ، که مبادا، به دست نیروهای دشمن بعثی بیوفتد.

و…. ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید