🔹وارد منطقه عملیاتی شدیم؛ همه منتظر شام بودن ؛ گفته بودن شام آخر؛ مفصله؛دور همدیگه نشستیم و به قول معروف؛ شب نشینی ؛ شب خوبی بود ؛ هر کی یه حرفی میزد یکی از آرزوهاش ؛یکی از خانوادش یه معلم از مدرسه و شاگرداش ؛ یه شاگرد هم از مدرسه و معلمش؛یکی هم بود که از پسر شهیدش میگفت همه با هم میگفتیم و میخند یدیم ؛
🔹 اما ته خنده ها یه بغض بود که توی گلو گیر کرده بود ؛ یهو شروع کردم به خوندن یک سرود که حال همه رو دگرگون کرد و اون بغضی که گیر ؛ کرده بود به قول معروف ترکید و اشکها جاری شد ؛
سوگند قرآن به تو سوگند
سوگند به آیات مبین ات
حالا به اصل سرود با صدای خودم ؛ گوش کنید 👇👇