راوی : علی اصغر سامانی.

فصل 1. قسمت. 8

به نام خدا

با دیدن موشک سومی که مستیم به سمت لودر می‌آمد. سریعا از لودر که در حال حرکت پریدم پایین و مقداری فاصله گرفتم و خوابیدم روی زمین لودر بعد از چند متری رفتن از حرکت ایستاد و من همینطور که درازکش روی زمین بودم نگاه میکردم که به لودر بر خورد می‌کنه یا نه یکدفعه دیدم که با آن صدای کمی که داشت از جلوی اتاق و بالای دسته بیل رد شد و حدود 40 یا 50 متری بعد از لودر بدون اینکه منفجر شود افتاد روی زمین. من سریعا سوار لودر شدم و به سوی سنگر لودر حرکت کردم . تا شروع به حرکت کردم دیدم که سیم هدایت موشک روی دسته بیل لودر افتاده .لودر را داخل سنگرش گذاشته و رفتم به سوی بچه‌ها تا مرا دیدند هر یک چیزی می‌گفت … چرا زودتر نیامدی . خیلی خدا بهت رحم کرد . شانس آوردی و… بعد از حدود 5یا6 دقیقه از روی گرای لودر توپ خمسه خمسه زدند من همانطور که با بچه‌ها صحبت میکردم یکدفعه یک توپ نزدیک ما منفجر شد و من احساس کردم دست راستم میسوزه نگاه کردم دیدم پشت دست راستم ترکش نسبتاً بزرگی خورده سریعا صدا زدم دکتر دکتر سریعا دکتر آمد و ترکش را درآورد و یک باند روی آن بست و رفت سراغ بعدی . چند نفری با آن توپ زخمی شدند خون از روی باند بیرون زد یک باند دیگر روی آن پیچید آمبولانس آماده بود بچه‌ها سوار شدند من دیدم دوباره خون زد بیرون یک باند دیگه روی آن بست و من هم سوار آمبولانس شدم ما را به بیمارستان شرکت نفت آبادان بردند .

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید