راوی : علی اصغر سامانی
فصل 1 قسمت. 4
به نام خدا
بعد از اینکه عراقیها از نخلستان های کنار رودخانه بهمنشیر به عقب رانده شدند درگیریها همچنان بصورت کم یا زیاد ادامه داشت. یادم هست که یک روز ما به قدری نزدیک دشمن بودیم که نارنجک پرتاب میکردیم در آن روزها سنگر یا خاکریز بلند وجود نداشت از پستی بلندی های زمین استفاده میکردیم و یا با بیل خاکریز کوچکی درست میکردیم و مشغول به دفاع و نبرد میشدیم . امکانات بسیار کم بود حتی لودر برای خاکریز زدن نداشتیم . یک تراکتور بود که شبها کار میکرد با روش شدن عراقیها شروع میکردند به تیراندازی این موضوع بسیار سید مجتبی هاشمی را نگران کرده بود . ضمنا بچهها سید مجتبی را آقا سید صدا میکردند . آقا سید یک روز به چند تا از بچهها گفت که بروید از شرکت نفت با وانت هر قدر که میتونید بشکه 200 لیتری بیارید البته قبلاً هماهنگ کرده بود . بشکه ها را در نقاط مختلف با فاصله تقریبا 20 متری قرار داد و گفت هر نفر کنار یک بشکه با یک چوب محکم آماده باشه زمانی که تراکتور روشن میشه شروع کنند به کوبیدن محکم روی بشکه ها یا این کلک صدای تراکتور محو میشد و راحت خاکریز را زدند البته چند شب طول کشید . آقا سید یک معاون داشت به نام شاهرخ ضرغام درباره ایشان در قسمت بعدی مفصل توضیح خواهم داد .
ادامه دارد …