*راوی:* مرتضی تحسینی

*پیش نماز یک پا*
با آن که خواندن نماز جماعت ممنوع بود و جرم محسوب می شد، ولی بدون توجه به آن همواره سعی می کردیم نماز را به جماعت اقامه کنیم و این کار معمولا مخفیانه و با نگهبانی یکی از بچه ها انجام می شد. روزی خواستیم نماز جماعت بخوانیم ولی به هرکس که گفتیم حاضر به پیشنماز شدن نشد. به من هم اصرار کردند اما من هم نپذیرفتم. اما وقتی به رضا محمدی (اهل شهرکرد بود) که جانباز پا قطعی بود و با عصا راه می رفت، گفته شد، بلافاصله قبول کرد و بی درنگ، به نماز ایستاد! بعضی از بچه ها گفتند: تو یه پا نداری چطور می تونی بایستی؟! گفت: می تونم بایستم! آخه اگه تکون بخوری چی؟ شماها بایستید اگه تکون خوردم، خب نخونید! بعد با یک پا شروع به خواندن نماز کرد. ما هم با اقتدا به او نماز را به جماعت خواندیم.

*پتو و نماز جماعت*
در زمستان بعضی از بچه ها موقع عبادت پتو را به صورت عبا روی خود می انداختند. یک روز قبل از بیدارباش نماز صبح یک نفر پتویی روی خود کشیده بود و در حالتی شبیه به رکوع مشغول عوض کردن لباس بود! یکی از بچه ها بلند شده و به گمان این که او مشغول نماز است، بلافاصله یا الله گویان می رود، به او اقتدا می کند و به رکوع می رود! در این هنگام آن شخص بعد از عوض کردن لباسش، شروع به حرکت می کند که ناگهان فرد اقتدا کننده متوجه موضوع شده و می خندد و با خنده ی او همه برای نماز صبح بیدار می شوند.

*موجودات موذی*
هر آسایشگاه ده پنجره داشت که به صورت مساوی در دو طرف طولی آن قرار گرفته بود و در وسط هریک از پنجره ها دری وجود داشت که باز و بسته می شد. برای جلوگیری از مزاحمت حشرات موذی جلوی آن ها تور گرفته بودند ولی هربار بچه ها برای این که دیدشان به نگهبانی راحت تر شود تور را پاره می کردند. نگهبانان عراقی از این کار عصبانی می شدند! ولی ما همه گی راضی به آمدن حشرات موذی بودیم تا این که با موجودات موذی مثل بعثی ها مواجه نشویم!
*ادامه دارد…*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید