راوی : مرتضی تحسینی
رویای صادقانه *
هادی کیسه انفرادی اش را از روی دیوار پایین آورد و پس از این که وسایل داخلش را بیرون ریخت، شروع کرد به تقسیم آن، بین دوستان! این کفش مال تو! این پیراهن مال تو! این شلوار مال تو! این … در آخر کیسه را هم داد به یکی! همه را که پخش کرد، بچه ها که از این کار او متعجب شده بودند، گفتند: پس خودت؟! گفت: بهتون می گم! یعنی چی؟! می گم دیگه! هادی به آرامی نشست و مشغول صحبت با بچه ها شد. ساعت 2 بعدازظهر بود که قفل های فلزی در آسایشگاه به صدا درآمد. در این هنگام در باز شد و نگهبان عراقی داخل شد و صدا زد: هادی بشارتی؟! گفت: بله! بیا برو بیرون. هادی با خوشحالی گفت: بچه ها من رفتم. بچه ها که بهت زده شده بودند، گفتند: هادی هادی، کجا؟! به ایران! فردای آن روز بود که رفتم پیش حسین مینایی. درحال صحبت کردن بودیم که با لهجه ی شیرین مشهدی اش به من گفت: مرتضی دیدی هادی رفت؟ گفتم: آره! الحمد الله تو همون زمونی که امام زمان(عج) بهش گفته بود رفتا! – با تعجب پرسیدم گفته بود؟! مگه نمی دونستی؟ نه نمی دونستم! راستی به شما نگفتم؟ نه نگفتی! گفت: تو بیمارستان، هادی حضرت مهدی(عج) را در خواب می بیند و امام به او می فرمایند: هادی تو خوب می شوی و فلان تاریخ و ساعت برمی گردی به ایران! (هادی دقیقا در همان زمان وعده داده شده، بعد از یکی، دو سال اسارت، با تعویض اسرا، به ایران برگشت و تا روز موعود به جز مینایی و دو، سه نفر دیگر، کسی از ماجرا خبر نداشت!) تو باید غذایت را بخوری تا خوب شوی! بعد از تعریف این خواب به شوخی به حسین مینایی گفتم: نامرد لااقل می گفتی هادی رو خوب می دیدم! زحمتشو تو بیمارستان من کشیدم، خوابشو به شما تعریف می کنه؟!
* سرودهای ضد انقلابی *
از جمله کارهایی که عراقی ها برای به ابتذال کشاندن اسرا انجام می دادند، پخش انواع ترانه های مبتذل خواننده های ایرانی و خارجی و سرودهای ضد انقلابی توسط بلندگوهای پشت سیم خاردار بود که بعدها داخل آسایشگاه ها هم کار گذاشتند. صدای سرسام آور بلندگوها، سوهان روحمان شده بود و به محض این که شروع می کردیم به خواندن دعای کمیل و سایر ادعیه، ترانه ها پخش می شد و تا ساعت یازده، دوازده شب نیز ادامه داشت. بلندگوها به صورت چهارگوش بود و در بعضی از آسایشگاه ها بچه ها با ابر داخل بالش قالبی درست کرده بودند که وقتی داخل بلندگو می گذاشتند، شصت، هفتاد درصد صدا کم می شد. ولی آشنایی من به مسائل الکتریکی (چون به مسائل الکتریکی وارد بودم، به هر آسایشگاه که منتقل می شدم بچه ها می گفتند: تحسینی هر جا که باشه، اون جا مشکل برقی نداره.) باعث شد، از روش دیگری برای قطع صدا استفاده کنم. به این طریق که به وسط دو سیم بلندگو، یک اتصال کوتاه وصل کردم و این را هم می دانستم که چون مسیر سیم بلندگو طولانی است عراقی ها به سیستم صوتی یک ترانس هم وصل می کنند تا اگر اتصال کوتاهی رخ داد، دستگاه خراب نشود. سنجاقی را بین دو سیم بلندگو متصل کرده و نخ بلندی به سنجاق بستم طوری که از آن آویزان باشد. با این حالت صدا کاملا قطع می شد و به دعا و کارهای دیگرمان می پرداختیم. وقتی هم نگهبان را درحال آمدن به سمت آسایشگاه مشاهده می کردیم، نخ را به پایین می کشیدیم و با قطع شدن اتصال مجددا صدا پخش می شد. وقتی نگهبان وارد شده و می دید صدا هست برمی گشت و دوباره سنجاق را وصل می کردیم و صدا قطع می شد.
*ادامه دارد…*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید