*راوی:* مرتضی تحسینی

*تاثیر تئاتر در روحیه ی بچه ها*

یکی از جالب ترین و بهترین برنامه ها که بچه ها با آن روحیه می گرفتند، اجرای تئاتر بود و اگر نبود روزگارمان در دیار غربت و اسارت به سختی می گذشت. با تماشای آن می خندیدیم و گریه می کردیم.
حسن محمدی یکی از بچه های خوب و فعالی بود که در زمینه ی تئاتر خیلی زحمت کشید. قبلا در درمانگاه کار می کرد و چون نگهبان ها از او خوششان نیامده بود از آن جا بیرونش کرده بودند. او تنها کسی بود که قاشق استیل داشت! آن را از درمانگاه آورده بود و هر روز با دستمال به دقت تمیز می کرد و داخل کیسه اش می گذاشت. افرادی مثل اقایان حسین کرمی و امیرحسین تروند از همکاران او در تئاتر بودند. روزی حسن با کمک چهار، پنج نفر از بچه ها چنان به اجرای احوالات یک خانواده ی شهید پرداختند که همه را تحت تأثیر خود قرار داد.
یک نفر لنگ لنگان آمد به صحنه و ما زدیم زیر خنده! بعد که اجرای نمایش جلوتر رفت، مطلب دستمان آمد. وقتی فهمیدیم او پدر یک شهید است، همه گی بغضمان ترکید و شروع کردیم به های های گریه کردن. بچه ها مثل باران بهاری اشک می ریختند و هیچ کس نمی توانست گریه اش را کنترل کند.
تا آن زمان من آن قدر گریه نکرده بودم و این نمونه ای از اجرای تئاترمان بود. با آن اجین شده بودیم و جزء لاینفک زندگی مان بود. عراقی ها وقتی دیدند نمی توانیم از تئاتر دست بکشیم، گفتند: حالا که اینطوریه، قبل از اجرا باید نمایشنامه (P.S)رو ببینیم و تو اجراش هم نظارت داشته باشیم. قبول کردیم و از آن به بعد نمایشنامه ها را می دادیم تا بازبینی کنند.
بعضی از مسائل فنی تئاتر با من بود و گاهی وقت ها برای گروه وسایل تئاتر درست میکردم. (از جمله وسایلی که درست می کردم، کلاه نظامی و فانسقه برای نقش افسران ایرانی بود) یک بار هم گفتند: مرتضی تو هم باید بازی کنی! گفتم: چیکار باید بکنم؟ هرکاری دوست داری بکن! ما فقط هدفمون اینه که اسرا بخندند و شاد باشند!
قبول کردم و رفتم با سینی و دو جارو و تی یک گیتار ۲.۵ متری درست کردم آوردم در مقابل سن، شروع کردم به زدن! بچه ها با این صحنه که مواجه شدند، همه گی شروع کردند به خندیدن! (تئاتر اگر خنده دار هم نبود، عده ای برای این که دیگران هم بخندند، شروع به خندیدن می کردند!) در حالی که از شدت خنده روده بر شده بودند، از من پرسیدند: مرتضی این دیگه چیه؟!
من هم با خنده گفتم: خب گیتاره دیگه! یک بار هم هنگام اجرا دو نفر، نقش انسان های خوب و بد را بازی می کردند که فرمانده آمد و آن را دید و به خیال این که، انسان بد صدام است، گفت: شما تو این نمایش به صدام توهین کردید و منظورتون از انسان بد صدام بوده که اسمش رویه چیز دیگه گذاشتید!
گفتیم: نه منظورمون صدام نبوده! ولی حرفمان را قبول نکرد و یکی از بچه ها به اتهام تأتر صدام چند مدتی در استخبارات عراق زیر شکنجه و ضرب و شتم بود
اکثر تأتر های ما بدون مجوز و مخفیانه بود .به همین علت گروهی مسئولیت حفاظت و امنیت برنامه را عهده دار بودند و کنار پنجره های آسایشگاه نگهبانی می دادند تا سریعا آسایشگاه به حالت عادی برگردانده شود. یک نفر نیز مسئول و هماهنگ کننده ای می شد که یکی از آنها آقای نظر علی حیدری( سعید) از زنجان بود

*ادامه دارد*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید