راوی :احمد علی قورچی

از آن روز به بعد، تا مدتها اردوگاه دیگر مانند روزهای قبل نبود! نه صدای خنده ای نه شوخی و نه آرامشی … اکثراً افسرده و ناراحت بودند. هر کس در دلِ پر درد خود، حرف هاي بسياري داشت و با خداي خود راز و نیاز مي كرد و برای بر طرف شدن این روزهای سخت و دشوار دعا می کردند. هر چند بودند عزیزان آزاده ای که سعی می کردند با تمام این فشارهای روحی روانی باز هم چون روزهای گذشته با انرژی مثبت و شوخ طبعی خود روحیه اسرا را بالا ببرند و برای دقایقی شادی و لبخند را بر لبانشان جاری سازند تا شاید التیام و مرهمی باشد بر این روزهای تاریک و پر اضطراب .
آری، سرگرد مفید جلاد و متکبر و منفور که با خیال خام خود فکر می کرد که روزگار اسارت بر وفق مراد او شده و با این نامردی ها چهره کریه خود را در مقابل اسرای بی دفاع و مظلوم به نمایش گذاشته و ظاهراً پیروز میدان بود. گستاخی خود را برای مدتی فراتر نهاده هر وقت برای سرکشی اردوگاه مي آمد به محض رسیدن به درب ورودی اردوگاه که تا محوطه اردوگاه حدود دویست، سیصد متر بود فاصله داشت با سوت مسئول اردوگاه ایرانی آقای اسماعیل محمدی ، همه باید در هر کجا هستند بایستند و هیچ حرکتی نکنند حتی آنهایی که داخل آسایشگاه در حال استراحت هستند و یا کسانی که مشغول نظافت آسایشگاه یا شستن ظروف و لباس و…. هستند باید به صورت خبر دار بایستد تا وقتی که سرگرد مفید با همراهانش با تکبر و غرور هر چه تمامتر وارداردوگاه شود و به محوطه و اردوگاه سرکی بکشد و بادی به غبغب می انداخت ببیند به دستوراتش عمل شده یا خیر تا بعد دستور آزاد باش دهد و بچه ها به کارهای روزمره خود مجدداً ادامه دهند و نگهبان ها هم از این فرصت بدست آمده سعی می کردند برای خوش خدمتی و خود شیرینی بیشتر بدنبال سوژه بودند تا اگر حرکتی از کسی ببینند او را جلو سرگرد به باد کتک بگيرند حال یا سیلی محکمی میزدند یا با مشت و لگد از خجالت اسرا در میامدند.
یکی دیگر از دستورات و شاهکارهای جدید سرگرد این بود که آمارگرفتن روزانه از سه نوبت به پنج نوبت، وقت و بی وقت افزایش یافته و هر نوبت هم باید کل اردوگاه قاطع ٢ و ٣ باید از آمار گرفتن اولین آسایشگاه تا پایان آخرین آسایشگاه همه باید وسط اسایشگاه در ردیف های پنج نفره به حالت سجده باشند شاید گاهی بیش از یکساعت هم طول می کشید و کسی نمی توانست بر اثر مشکلات جسمی یا خستگی و …جابجا شود یا بنشیند . اگر چنین اتفاق مشابهی هم می افتاد آن اسیر بخت برگشته یا هم آنجا باید کتک ها را متحمل می شد یا او را به حمام برده و دوش را باز می کردند تا بدنش حسابی خیس و بعد سه چهار نفری او را زیر کابل ها و تازیانه های خود قرار می دادند.معمولا موقع امار و قبل از سجده رفتن بچه ها .،نگهبانها در حضور سرگرد مفید و به دستور او برای اذیت و ازار بیشتر اسرای کتک خورده که دیگر رمقی در بدن نداشتند انقدر بشین ، پاشو می دادند که خودشان هم خسته میشدند . خدایا شقاوت و گستاخی و بیشرمی و بیرحمی وسنگدلی تا چه حد! گویی از شکنجه دادن بچه های بیدفاع از فشارهای روحی روانی بی حد و مرز غیر انسانی لذت میبردند و این امر برای انها یک تفریح به حساب میامد .
مگر می شود این ها را به تصویر کشید یا چه کسی می تواند این وقایع را در در فیلم ها ببیند و دگرگون و منقلب نشود . آن هم اگر توان دیدن چنین صحنه های وحشتناکی را داشته باشد .
تنها راه هوا خوری بچه های قاطع دو فقط پنجره هایی بود که رو به قاطع سه بود در همان ایام کتک کاری با بلوک سیمانی کل پنجره ها را پوشاندند تا کوچکترین ارتباطی هم با قاطع دو یا بند روبرویمان هم نداشته باشیم و حتی از دیدن هم از طریق پنجره هایی هم که با میلگرد و نبشی و … محکم کاری شده بود محروم باشیم .
بعد از مدت زمانی که این رویه ادامه داشت سرگرد بخاطر اینکه خیالش راحت تر شود تصمیم به جابجایی عده ای از این اردوگاه به اردوگاه دیگر گرفت .
حدود صدو بیست نفر از افرادی که به زعم خودشان فعالیتهای فرهنگی و … را داشتنند به اردوگاه واقعا جهنمی تازه تاسیس کمپ ۱۷ تکریت انتقال دادند که بنده حقیر هم جزء این افراد بودم. هر چند دوستان خوب و فعال فرهنگی دیگری هم به شکرانه خدا در اردوگاه باقی ماندند .و به مسئولیت خطیر و خدا پسندانه خود باید این راه پر فراز و نشیب را ادامه میدادند و با اتحاد و همدلی و پکپارچگی جای خالی دوستان دیگر را پر میکردند و راه پر مخاطره و پر پیچ و خم وناهموار اسارت را به یاری خدا با سرافرازی کامل بپایان میرساندند
ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید