راوی: مرتضی تحسینی

*پل های طنز بر سر زبان ها*

کاسه توالت داخل آسایشگاه، سطلی بود که در حدود 50 – 60 لیتر گنجایش داشت. از عصر تا صبح که داخل آسایشگاه بودیم از آن فقط برای تخلیه ی ادرار استفاده می کردیم و صبح موقع بیرون باش به نوبت دو نفر از بچه ها می بردند و آن را خالی می کردند. ولی یک وقت هایی می دیدی غذا به یک بنده خدایی ناسازگار شده و او را دچار اسهال کرده، که آن هم حکایتی بود. مخصوصاً زمانی که اسهال دسته جمعی می شد و دیگر قابل گفتن نبود.
هریک از اسرا اگر قضای حاجت به سراغش می آمد، نایلونی پیدا کرده و پس از رفع آن، خود را با پارچه و لباس های کهنه اش پاک می کرد و پس از گره زدن نایلون آن را می برد و داخل کیسه ی انفرادی اش می گذاشت تا زمان بیرون باش، آن را خارج کند. تحمل شرایط در چنین وضعیتی هم بسیار سخت بود. ما این عمل رفتن به دستشویی را پل زدن می گفتیم یعنی فرد پل زده اومده! یا مثلاً می گفتیم: امروز 5 نفر را دیدیم که پل زده بودند!
تا رسید به زمانی که ما را اجباراً به کربلا بردند. در راه رفتن، از چند شهر از جمله بغداد عبور که می کردیم، در بخش هایی از حاشیه ی شهر، پل های پیچ درپیچی احداث کرده بودند. ما که پس از سا لها فضای به دور از اردوگاه را تجربه می کردیم تماشای آن برایمان تازگی و نشاط خاصی داشت. با مشاهده پل ها به سرباز که به نظر آدم خوبی می آمد، گفتیم: صدام دیوونه ستا، کجا اومده پل زده!
جواب داد: نه! اون مغزش کار کرده که این جا پل زده!
این را که گفت، رو کردم به بچه ها، گفتم: بچه ها، آقا میگه صدام این جا پل زده!
تا اینو شنیدند، همه ی بچه ها زدند زیرخنده! نگهبان که از خنده ی ما متعجب شده بود پرسید: چرا دارید می خندید!
گفتیم: ما به رفع قضای حاجت پل زدن می گیم!
او که متوجه منظورمان نشده بود در حالی که به پل ها اشاره می کرد، گفت: نه ما به این ها می گیم پل زدن!!!

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید