راوی حسین رحیمی

یکی از آن افراد آقای محمد رضا ادیب بود که اواخر جنگ آزاد شد. دیگری آقای رضا مرادمند بود که ایشان هم بعدها آزاد شد. بقیه نیز مثل خودم در عملیات محرم اسیر شده بودند. نزدیک ۲ ماه داخل این زندان بودیم. در این مدت هر چه زیارت حفظ بودم با صدای بلند می خواندم. کادر بیمارستان واکنش بدی نشان نمی داد . شاید دلیلش این بود که شهر العماره جزء شهرهای شیعه نشین عراق بود. از امام (ره) و انقلاب اسلامی تعریف می کردم. خبر نداشتیم مشغول پرونده سازی برایم هستند. طرف دیگر ما سربازان مجروح عراقی بودند که از جنگ فرار کرده بودند.
صدای آنها را می شنیدم که به ما فحش و ناسزا می گویند. در این مدت چندین بار مرا به اتاق عمل بردند. بار آخر مدت ۱۰ روز از عمل من گذشت و پرستاران هیچ پانسمان جدیدی روی زخم من نگذاشتند. یک روز صبح از خواب بیدار شدم . روی پایم موجودات سفید رنگی مثل کرم مرتب در حرکت بودند . به ادیب و مرادمند گفتم به پایم نگاهی بیندازید. آنها هم دیدند پای من از شدت عفونت کرم افتاده است. فریاد بلندی کشیدم . پرستارها آمدند و دیدند کرم ها روی پای من مشغول راه رفتن هستند. در همان حال یک آمپول بی حس کننده تزریق کردند و محل زخم را شستشو دادند و پانسمان قبلی را عوض کردند. بعد از این ماجرا هم ۲ ماه دیگر گذشت تا اینکه عملیات والفجر مقدماتی در خاک ایران در منطقه فکه انجام شد که البته به شکست ما انجامید. گفته شد ناخدا افضلی که آن موقع فرمانده نیروی دریایی بوده عملیات را لو داده است. بسیاری از بچه ها در این منطقه قتل عام شدند. با ورود زخمی های جدید به بیمارستان دیگر جایی برای ما وجود نداشت و تصمیم گرفته شد منتقل شویم .

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید