*كمپ هشت*
راوی: مرتضی تحسینی
انفجار قوطی شیرخشک
نزدیک ظهر، ارشد نگهبانان، گروهبان یاسین مرا خواست تا نگاهی به ساعتش بیندازم! در کنار آشپزخانه ایستاده بودیم و سطل زباله ای هم در کنارش قرار داشت که علاوه بر زباله، فضولات نیز داخلش انداخته میشد! از قضا فردی مدفوعش را
داخل قوطی شیرخشک ریخته و آن را به صورت در بسته به سطل انداخته بود.
من درحال توضیح دادن خصوصیات ساعت به یاسین بودم. ناگهان قوطی شیرخشک که آفتاب خورده و از شدت گرما باد کرده بود منفجر شد. در این حین یاسین وحشت زده به سمتی فرار کرد. با خنده صدا زدم چرا داری فرار میکنی؟ با دستپاچگی جواب داد: انفجار، انفجار!
گفتم: از انفجار قوطی شیرخشک
میترسی؟!
اگه توپخونه بودی چیکار میکردی؟!
*ادامه دارد…*