نویسنده : هاشم زمانزاده

💥ساعت از نیمه های شب۳ خرداد گذشته بود؛رفته رفته وارد ۴ خرداد میشدیم؛بنا شدازجناح چپ تحرکی رو بر علیه دشمن بعثی انجام دهیم

اونقدر نارنجک به خودمون آویزون کرده بودیم که فانسقه هابه سختی باز و بسته میشد؛ کوله پشتی ها از فشنگ وگلوله آرپی جی پرشده بود

تن ها خسته؛اما جانها مشتاق دیدار
غوغایی چون موج دریا تو دل بچه ها ایجاد شده بود؛ازگوشه گوشه ی خاکریز؛ عاشقی بسوی معشوق ندا سر میداد ؛الهی و ربی من لی غیرک

آسمون تیره و تاریک بود و از جمال مهتاب خبری نبود ؛ دم دمای طلوع فجر بود که ؛؛ یار ؛؛ ما را طلبید.
صدای رگبار گلوله با صدای الله اکبر
با هم یک تیر شدند بر وجود دشمن
فرود آمدند.
حسین گلستانی فرمانده مان داد زد غیور غلامپور و ……شما پشت این خاکریز بمونید؛ بعد ازعبور گردان از خاکریز دشمن ؛ به ما ملحق بشین مواظب باشید دشمن از این قسمت
ما رو محاصر نکنه
پس از درگیری شدید گردان و عبور از موانع ؛ من به اون چند نفر گفتم خب بریم دیگه ؛ گفتن نه تنگه احد را نباید خالی کنیم
گفتم: بابا اینجه احد نیس ؛ اشتباه گرفتن ! فرمانده گفت پس از عبور ما بیاین ؛ و لحظه ای بعد من با یک کوله پشتی پر گلوله آرپی جی روی خاکریز ایستاده بودم.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید