راوی : سیدمحمد میرمسیب

وقتی سوار ماشینها شدیم ودلمان خوش بود که به دیدار مادر وخانواده میرویم فرمانده امد داخل ماشین وگفت که می دانم دوعملیات پشت سر هم داشتین وخسته هستین اما موقعیتی پیش امده که باید به کمک برادران برویم ویک گردان در رود خانه گرفتار اب شده و باید برای پشتیبانی بریم پیاده شوید و دنبال سلاحهایتان نباشید چون همه سلاحها روی هم جمع شده و هرکه هرچه میتواند بردارد ما از اتوبوسها پیاده شدیم و هرکه هرچه می توانست برمی داشت من یک اسلحه و چند قبضه خشاب و یک کلاه پشتی وچند موشک ارپی جی برداشتم و براه افتادیم هرکس سوار هر ماشینی که می توانست می شد ومن اویزان ماشین بزرگ خاک بری بودم تا اینکه برادران دستم را گرفتند وکمک کردند بالا بروم وداخل ان سوار شوم تا اینکه به جایی رسیدیم که پیاده شدیم مقداری پیاده روی کردیم و به سنگر ها رسیدیم من که موقعیت انجا را نمی دانستم با سه نفر دیگر کانال به کانال رفتیم تا پشت نیروهای عراقی رسیدم چون عده ما کم بود بدون سر وصدا برگشتیم و به سنگر های خودمان رسیدیم وقتی امدیم دستور دادند تغییر موضع بدهیم چند تویوتا امد و ما سوار انها شدیم وبا سرعت فراوان از انجا دور شدیم و در جای دیگر مستقر شدیم در انجا هرازگاهی خمپاره می امد و یادم می اید یک موشک اری پی جی مستقیم داخل مقر فرمانده رفت که پر از نیرو بود و چنان همه بیرون امدند که اگر دقیقه ای دیر تر امده بودند همه شهید می شدند اما همه سالم ماندند فرمانده گروهی را مامور کرد که تا شهرک زبیدات عراق پیش بروند و من هم با ان گروه بودم و فرماده تاکید کرد وقتی که به سه راه پدافندی رسیدید دیگر پیش نروید ….

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید