راوی:حسین رحیمی
گفته بودیم ممکن است اعتقادات با یکدیگر فرق داشته باشد ولی همه ایرانی هستیم و ساکن این آب و خاک، بنابراین همه جور کمک رسانی به یکدیگر انجام می دادیم و این را وظیفه خود می دانستیم. عراقی ها همه ما را به چشم اسیر می دیدند و برایشان فرقی نمی کرد. از این رو در صدد به راه انداختن نزاع قومیتی بین ما نبودند. غیر از دوست بودن و همشهری بودن چیز دیگری که ما را دور هم جمع می کرد اعتقادات مشترک بود. اسلام عزیز عرب و عجم، سیاه و سفید ، مرد یا زن بودن را امتیاز خاصی نمی داند بلکه اینها را مایه تفاوت می داند و مایه درگیری و اختلاف به حساب نمی آورد.
در شهرهای بزرگ قومیت های مختلف به خوبی در کنار یکدیگر زندگی می کنند. کم پیش می آمد عراقی ها به صورت انفرادی از ما بازجویی کنند مگر در موارد خاص. معمولا در یک برنامه از قبل تعیین شده و بر اساس گزارشاتی که به آنها می رسید تعدادی را انتخاب می کردند و برای بازجویی می بردند.
در دوران اسارت افرادی بودند که سطحی نگر بودند و آینده نگر نبودند. عده ای می گفتند چون فلان کار را نمی شود انجام داد یا اگر کاری می خواستند انجام دهند که به ضرر بقیه تمام می شد خود را به بی خیالی می زدند و از کنار مسائل بی تفاوت رد می شدند. انسان موجودی مکلف است، در هیچ حالتی تکلیف از او ساقط نمی شود بلکه نوعش ممکن است تغییر کند.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت شصت وچهارم
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت پنجاه و نهم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت بیست و ششم
question_answer0
شهرداران عنبر : قسمت نهم
question_answer0
خاطرات من و۲۹۲۰ : قسمت سی و هشتم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت شصت و شش
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت هشتم
question_answer0
موقعيت ششم از كشف هويت عربي ام…!
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت دوم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت هشتم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر: قسمت بیست و نهم
question_answer0