راوی:حسین رحیمی
از دیگر محاسنش این بود که اگر کتاب می خواستیم با صلاحدید عراقی ها برایمان کتاب می آوردند و در این صورت سطح اطلاعات خود را بالا می بردیم. هنگامی که می آمدند خیلی مهر بانانه برخورد می کردند و روی لبشان همیشه خنده بود. پیروان حضرت مسیح (ع) بودند و اعتقاد داشتند مسیحیت دین صلح و آشتی است. ما هم از رهبانیت میان مسیحی ها اطلاع داشتیم و می دانستیم عده ای از اینها هستند که حاضرند تمدن را رها کنند و برای کمک به انسان ها به دور افتاده ترین مناطق زمین بروند. حتی امروزه هم پزشکان بدون مرز را می توان دید که در سخت ترین و خطرناک ترین شرایط به مداوای مجروحین می پردازند، سپس آمریکا وارد معرکه می شود و این ها را بمباران می کند که نمونه اش را در افغانستان و یمن دیده ایم. در بین این افراد جاسوس هم وجود داشت. تعدادی مورد سوء استفاده سازمان های اطلاعاتی قرار می گرفتند. می دانستیم هر چه می گوییم چند دقیقه بعد کف دست عراقی هاست. نمی فهمیدم پشت پرده چه قول و قرار ی بین خود گذاشته اند. شاید صلیب هر چه می نوشت مجبور بود یک نسخه را به عراقی ها بدهد و احتمالا نمی خواستند از ته دل آسیبی برسانند. نمی دانم خداوند به همه امور آگاه است. نامه هایی که کاغذ آبی رنگی داشتند توسط عراقی ها سانسور نمی شد و از اینجا به ژنو می رفت و از ژنو به ایران فرستاده می شد و به دست خانواده می رسید. حدود ۱۵ روز طول می کشید تا به دست خانواده برسد. برخی نامه ها مهر اکسپرس می خورد و فقط مجاز بودیم مقداری از حال واحوال خود چیزی بنویسیم و در مدت زمان کمی به دست خانواده می رسید . نامه های مفصل دو یا سه ماه طول می کشید به دست خانواده برسد.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت هفتاد و پنجم
مسافران عنبر : قسمت سوم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت چهاردهم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر:قسمت پنجاه و هفتم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت نوزدهم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت بیست و سوم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت هفتاد و هشتم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت چهارم
question_answer0
بیمارستان الرشید بغداد : قسمت بیستم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت چهل و پنجم
question_answer0