🌀نامه برادراکبر نجاتی روگذاشتم روی میز مسئول نیرو انسانی تیپ ؛ یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به نامه و پرسید : آقا رضا ؛ ای چیه ؟!
بهش گفتم :خب بخونش؛ بعدبپرس
گفت : هم نیگاش کردم ؛ فهمیدوم؛ ببین داداش چندروز دیگه تاعملیات باقی نمونده؛سازمان گردانایم بسته شده؛ الان توره کجای دلم جا بودوم

🌀 نامه ره از رو میز ور داشتم که
برم پیش برادر نجاتی؛ یهو خودش دم در ؛ سبز شد بدون اینکه سوالی بپرسه؛نامه رو از دستم گرفت؛گفت: جدول سازمانی رو بده ببینم؛یه کم وراندازش کرد و بعد از مکث رو به من کرد و ادامه داد :تنها جای خالی سازمانی باقی مونده ؛ معاون اول فرمانده گروهان یکم، گردان یدالله، تیپ امام موسی کاظم علیه السلام
برو اونجا داداش

🌀سایت ۴ منطقه عملیاتی جنوب برای آشنایی نیروها با صدای من در شب؛مرتبا تا روز عملیات با گروهان کار میکردم
سوم اسفند۱۳۶۲عملیات خیبرشروع شدنیروها با قایقها واردهور العظیم شدند؛بعثیاکه متوجه عملیات ایران از اونجا شدن؛ سریعا خودشونو به منطقه رسوندند.با نا امن شدن هور مقرر شد نیروها تا پشت سیل بندها هلی بورد بشن

🌀 ساعت سه بعد از ظهر پنجم اسفند از پاسگاه شط علی، با یک شینوک راهی هور الهویزه شدیم.
تا جایی که هلیکوپترها جا داشت
بطورکتابی نیروها رو؛توش جادادن

🌀چند دقیقه از پرواز نگذشته بود دو تا هواپیماعراقی به هلیکوپتر ما
نزدیک شدن ،با دلهره از پنجره هلی کوپتر صحنه رو میدیدیم؛ با شلیک جنگنده بعثی پودر و خاکستربودیم
نفس نفس بچه ها وصدای قلبشون صدایی بود که اون لحظه از صدای هلیکوپتر واضحتربه گوش میرسید

🌀 در یک حرکت ایذایی شنوکی که ما سوارش بودیم بطور ناگهانی ارتفاع شو کم کرد و کبری هایی که ما رو پشتیبانی میکرد با شلیک یک موشک؛ جنگنده عراقی رو متلاشی کرد وجنگده دیگر عراقی پا به فرار گذاشت و ما سالم روی سیل بندها فرود آمدیم .

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید