خاطرات زنده یاد شهاب رضایی مفرد

به سمت اردوگاه = 🌹🌹🌹

حدود هفت دستگاه حمام بود
که با بلوک ساخته شده بودند و یک سلمانی که در انتهای قاطع ۳ قرار داشت و یکی از برادران بسیجی اسیر اهل شمال بنام محمد علی بابا نیا
آن را اداره می کرد
آن زمان رفت و آمد بین قاطع دو و قاطع سه ممنوع نبود و زمان آزاد باش سری هم به آنجا می زدم

حبانه =
در قسمتی از آسایشگاه دو عدد طشت بود داخل یکی از آنها انگور ریخته بودند طشت درست زیر حبانه ای بود که پر از آب بود حبانه بوسیله ی میلگردهای دایره ای محافظت می شد که بر زمین نیفتد و از آب خنک آن روی انگورهای ریخته بودند قطرات آب مثل شبنم روی انگورها نشسته بود که یک قطره از حبانه به داخل لگن می چکید صدای قشنگی در فضا می پیچید .
من و دو نفر تازه وارد به انگورها نگاه می کردیم چند روزی بود که مانند ایران غذا نخورده بودیم و گرسنگی آزارم می داد با دیدن انگورها معده ام سوزش عجیبی گرفت .اطراف حبانه خالی بود واطرافش به ابعاد یک متر خالی بود جای کسی نبود و افراد با آن فاصله داشتند
نزدیکترین فرد به حبانه پیرمردی بود که به خودش حرف می زد نگاهی به اسرا انداختم از نظر سنی افراد متفاوتی بودند از نوجوانی مانند من تا همان پیرمرد
به یکی دو نفری که همراهم بودند گفتم ؛(چی می شد اگر مقداری از این انگورها مال ما می شد )
من فکر می کردم این انگورها را به عنوان دسر داده اند و بچه ها اضافه آن را کنار گذاشته اند فکر می کنم یکی از بچه ها حرف مرا شنید چون لحظه ای بعد گفت :
برادران سر گروه برای گرفتن سهمیه ی انگور بیایند
هشت نفر رفتند و شروع کردند به حبه کردن انگورها من تا آن روز شاهد تقسیم انگور به شکل حبه نبودم انگورها بصورت مساوی بین همه ی بچه ها تقسیم شدند به هر نفر از بچه ها ده حبه انگور رسید .

یک ماه گذشت قبل از آمدن صلیب سرخ رفتار عراقی ها با ما بسیار خشن بود و چند روزی بود که رفتار آنها تغییر پیدا کرده بود قدیمی ها می گفتند حتما قرار است اتفاقاتی بیفتد که رفتار عراقی ها تغییر کرده به بهداشت و تغذیه اهمیت می دادند و بلاخره علت این تغییر رفتار معلوم شد و به ما گفتند که : بناست هیاتی از صلیب سرخ به اردوگاه بیاید
بعثی ها با گفتارشان طوری وانمود می کردند که با کساتی که فضولی کنند و چیزی به افراد صلیب سرخ بگویند برخورد می کنند افراد صلیب سرخ آمدند و این فرصتی بود تا بتوانیم از آمدن آنها به نفع خودمان استفاده کنیم در آن زمان استفاده از کاغذ و قلم ممنوع بود
نامه هایی که برای خانواده های خود می نوشتیم را دقیقا کنترل و حتی خیلی وقت ها اتفاق افتاده بود برای یک کلمه که بنظر آنها مشکوک می آمد نویسنده نامه را تا پای مرگ کتک زده بودند
تا اقرار کند چه هدفی از نوشتن این کلمه داشته است آنها کا غذهای مارک دار صلیب سرخ را بین ما تقسیم کردند و به هر آسایشگاه چند خودکار امانت دادتد تا طبق رعایت قوانین ( ننوشتن مسایل سیاسی ، مذهبی در خصوص جنگ و دیگر موارد ممنوعه ) برای خانواده هایمان نامه بنویسیم من جوان بودم و مجرد و حرف زیادی برای گفتن نداشتم اولین نامه ام به خانواده فقط یک اسم و امضاء بود و از اینکه اسمم در لیست صلیب سرخ قرار گرفته بود خیالم راحت شده بود .

ادامه دارد = 🌹🌹🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید