خاطرات زنده یاد شهاب رضایی مفرد

به سمت اردوگاه =🌹🌹🌹

حمزه سرباز بعثی که می گفتند از کردهای سلیمانیه است انسانی پست و رذل و بد ذات بود او رو به من کرد
وگفت : شهاب الان باسیم صورتت را داغ می کنم و می سوزونم تا وقتی بر گشتی ایران هیچ کی به تو زن نده
و با سنده ضربات محکمی به من زد همان چند ضربه ساعت ها یک نفر را گیج و بیچاره می کرد
گفتم ؛حمزه نزن تو که عرب نیستی کردی منم لرم .چرا آنقدر بد رفتاری می کنی ؟
آرام تر شد و ضربه ای محکم به حسین زد و گفت تو که بچه آبادانی
همان شب ما را به زندان انفرادی منتقل کردند سقف این زندان از جنس پلیت و آهن بود ، توی گرمای آفتاب مثل کوره ی آجر پزی بود
و گرما تولید می کرد و در زمستان مثل یک سردخانه
نه گرمایش قابل تحمل بود و نه سرمایش
مقاومت کردم و پنج روز به همراه حسین و چند نفر بچه ها از آسایشگاههای دیگر که آورده بودند
در زندان انفرادی بودیم بچه ها خیلی به سختی تا دو روز را توانسته بودند تحمل کنند
منتظر می شدم غروب آفتاب فرا برسد زیرا غروب ها ساعتی اجازه هوا خوری می دادند این قفس نه نورگیر داشت و نه پنجره خیلی از بچه ها که نتوانستند این قفس را تحمل کنند به بهداری و بعد به آسایشگاه منتقل می شدند و من با هر سختی بود
پنج روز را تحمل کردم که به اندازه پنجاه روز عذاب کشیدم

صلیب سرخ هر چند ماهی که به اردوگاه می آمد تعدادی نامه از ایران و از سوی خانواده ها برای بچه ها می آورد سال های اول اسارت نامه ها کمتر کنترل می شدند
با این حال بچه ها احتیاط می کردند و سعی می کردند
بصورت رمزی و مخفی و یا لهجه های مختلف ایرانی مطالبی را به خانواده هایشان
اطلاع دهند
یکی از بچه های اردوگاه عنبر در نامه ای ارسالی به خانواده اش هنگامی که از وضعیت اردوگاه می نویسد خیلی اظهار رضایت می کند و می گوید که اینجا عراقی ها به ما می رسند و خیلی با ما خوش رفتاری می کنند
و وضع غذای ما بسیار خوب و عالی است و ان شالله بزودی جنگ تمام می شود و ما بر می گردیم و خلاصه حسابی از خوبی های عراقی ها می نویسد و تعریف می کند ودر آخر می نویسد چواشه (یعنی برعکس )
و من هم در نامه های ارسالی وقتی می خواستم به بچه های سپاه و بسیحی و رزمنده سلام برسونم از خانواده ام می خواستم که سلام مرا به بچه های (کارخانه )برسانند
البته بعدا منافقین به عراق آمدند و برای خوش خدمتی به صدام تمام نامه های اسیران را سانسور می کردند
واز آنجا که با لهجه ها آشنا بودند براحتی مچ افرادی که مطالب سیاسی و یا اطلاعات اردوگاه را می نوشتند
می گرفتند که گاهی به محاکمه اسیران منجر می شد و گاهی به شکنجه و گاهی رفتن در لیست سیاه
من هم بخاطر برخی عبارات اخلاقی مانند توصیه کردن خانواده به صبر و امثالهم مدتی در لیست سیاه بودم
و چند مرحله که صلیب سرخ آمد نامه ای نداشتم
و منافقین در قسمت سانسور مانع رسیدن نامه ها به من می شدند
در این چنین مواقعی دوستان دیگر برای خانواده ی افرادی که در لیست سیاه بودن نامه می نوشتند تا از وضعیت سلامتی فرزند خود با خبر شوند ومن حدود چند ماه اجازه نامه نوشتن نداشتم

ادامه دارد 🌹🌹🌹🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید