خاطرات آزاده سرافراز زنده یاد شهاب رضایی مفرد (18)

به سمت اردوگاه = 🌹🌹🌹

یک نفر پشت یکی از پنجره ها ایستاد تا نگهبان بعثی به یکباره وارد نشود و نماز صبح به جماعت برگزار شد
بعد از نماز طبق توضیحاتی
که بچه ها دادند متوجه شدم بسیاری از امور مانند برگزاری نماز جماعت و دعا و تجمع بیش از سه نفر، سرود و تئاتر
و ….غیره ممنوع هستند و اگر در حین انجام آنها متوجه
شوند بشدت تنبیه می شویم
نماز جماعت باعث ایجاد یک فضای روحانی شده بود نماز که تمام شد ، هنگام تلاوت قرآن بود و کسانی که توانایی قرائت قرآن را داشتند مایل بودند در جلسه شرکت کنند
هر چند یک جلد بیشتر قرآن نبود صبح ها و غروب ها هم دقایقی از بلند گوی اردوگاه که پشت سیم خاردار ها بود قرآن پخش می شد اما از قاریانی استفاده می شد که اصلا صدای خوبی نداشتند
تقریبا ساعت هفت و نیم صبح دو سه تا از سربازان که خیلی هم بد اخلاق و اخمو بودند وارد آسایشگاه شدند
یکی از آنها داد زد: یالا به خط بایستید ما تازه وارد ها عربی بلد نبودیم و از لحن گوینده می فهمیدیم که چکار باید بکنیم به صف ایستادیم و او هم شروع به شمارش و گرفتن آمار کرد
آمار همه آسایشگاه های قاطع حداقل یک ساعت طول کشید تصور کنید بچه ها ۱۷_۱۸ ساعت در داخل آسایشگاه بودند و نیاز به دست شویی داشتند با باز شدن درها بیشتر افراد به سمت دستشویی هجوم بردند این برنامه همیشگی بود و بعثی ها هم اصلا به فکر حل چنین مساله ای نبودند .
بعد از رفتن دستشویی که باید ساعتی در صف می ایستادیم به طرف آسایشگاه
رفتم متوجه شدم تعدادی مانند دیروز ظروف غذا ( قصعه ) بدست به صف در حال رفتن به آشپزخانه هستند
وقتی صبحانه رسید صبحانه فقط یک نوع آش که شامل اندکی برنج ،،عدس ،آب ،و نمک بود و فقط هفت هشت قاشق به هر نفر می رسید به هر نفر هم دو عدد گاهی دو و نصف نان صمون برای یک شبانه روز می دادند که برای یک وعده هم کافی نبود

ادامه دارد 🌹🌹🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید