خاطرات آزاده سرافراز زنده یاد شهاب رضایی مفرد (11)

استخبارات = 🌹🌹🌹

به نظر می رسید کسی آن جا نیست
روبروی ما سه در قرار داشت
کم مانده بود از تعجب جیغ بکشم ، اتاق پر از آدم بود این آدم ها در این اتاق بیست و هشت متری چنان در هم فشرده شده بودند که انگار همگی مرده اند و روی هم ریخته شده اند
قبل از اینکه ما را داخل اتاق ببرند تعداد زیادی زندانی عراقی که در داخل اتاق بودند را بیرون آورده بودند
و دوباره آنها را یکی یکی با ضرب و شتم و هل دادن داخل اتاق کردند و در اخر ما چهار نفر را به زور کتک و داد و فریاد به داخل اتاق فرستادند وقتی در باز شد و صدای باز شدن در پیچید تعدادی از آنها سرشان را بالا آوردند تا ما را تماشا کنند با هر سختی و فشار و هل ما را هم داخل اتاق کردند و به جمع آنها اضافه شدیم وقتی ما را داخل اتاق کردند با فشار هر چه تمام تر در را پشت سر ما بستند و رفتند برای سر پا ایستادن هم جا نبود چه رسد به اینکه بتوانیم بخوابیم وقتی متوجه ناراحتی ما شدند یکی از آنها گفتند ،؛ برادرها ناراحت نباشید ما چند نفر اسیر ایرانی هستیم بصورت موقت اینجا هستیم قبل از ما تعدادی ایرانی اینجا بودند که منتقل شدند از نظر بعثی ها اینجا استخبارات عراق در بغداد است اینها که خوابیده اند عراقی هستند که به نحوی کارشکنی و تمرد از دستورات مافوق کرده اند با این حال به همه آنها نمی شود اعتماد کرد شاید داخل اینها ماموران را هم گنجانده باشند تا خبر چینی کنند
جای خواب نبود ساعتی با آن برادر به ارامی صحبت کردم تا مزاحم بقیه نباشم و دیگر دوستان را که با هم وارد شده بودیم در کم و کیف ماجرا قرار دادم آنقدر سر پا ایستادیم و پا به پا کردیم تا صبح شد نماز را بدون وضو و تیمم حتی بدون اینکه بتوانیم بنشینیم در دل و با خم و راست کردن سر و کمر ادا کردیم آن شب گر چه شبی همراه با کتک و گرسنگی و خیلی مصائب دیگر بود اما در کتابی خوانده بود م که انسان در سختی ها باید آب دیده شود و من در اینجا به معنا و مفهوم حقیقی این جمله رسیدم گاهی در حالت عادی برای تمام انسان ها پیش می آید که با وجود تمام امکانات در انجام واجباتی مثل نماز دچار کاهلی می شوند و برای من هم پیش آمده است اما در آن شرایط سخت وقتی بدون وضو و تیمم آن هم به صورت ایستاده نماز خود را خواندم
اشک از چشمانم سرازیر شده بود اشک از روی درد نبود اشک شوق بود چرا که فهمیدم پیام امام حسین (ع)
را درک کرده ام که در برابر آن همه مصائب گوناگون با شرایط سخت ظهر عاشورا اولویتشان نماز بود

جمعیت زیاد بود و غذا کم و اکثر وقت ها گرسنه می ماندیم زیر موکت نان های کپک زده و خشکی بود که روی آنها خاکستر سیگار نشسته بود از گرسنگی نان ها را بر می داشتیم و روی دیوار سیمانی اتاق می کشیدیم تا رنگشان تغییر کند و آشغال ها و کپک های رویشان تمیز شده و قابل خوردن شوند وقتی نان کپک زده و خشک را در دهان می گذاشتیم به شوخی می گفتم بچه ها این نونا چه مزه ای می دهند و چقدر خوشمزه اند یک روز ایده ی جالبی به ذهنم رسید زیر پوش محمد را از او گرفتم و به زیر پوش خودم گره زدم موقع آوردن غذا نزدیک های در ایستادم
تا در یچه ی بالای در باز شد و (قصعه) ظرف غذا وارد اتاق شد تا اندکی از آن در مشت ما بریزند طوری که مرا نبیند ضربه ای محکم به ته ظرف زدم و اکثر غذا داخل زیر پوش محمد و من ریخت و مثل کیسه عمل کرد همین عمل و ابتکار باعث شد هم دوستان بخندند و هم غذای بیشتری بخوریم .

ادامه دارد . . .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید