راوی : مجید شایان

هر روز صبح قبل از صبحانه سربازان دیوانه را وسط حیاط به دویدن و نرمش مجبور می کردند . یادمه یک سرباز از دویدن امتناع کرد .درجه دار نگهبان رفت درب سلول انفرادی را باز کرد در سلول فقط یک تشک ابری بود ، تشک را با چند سطل آب خیس کرد و سرباز خاطی را به کمک ۷ نظامی دیگر با زور داخل سلول کردند و در را قفل نمودند. یکی از سربازان دیوانه آنجا فارسی خوب بلد بود و از سفر خود به اصفهان و شیراز تعریف می کرد آخر کار گفت به کسی نگو من فارسی بلدم و رفت . در اتاقمان وسیله ای برای گرفتن ناخن و نظافت بدن نداشتیم وقتی یکی از دوستان از پانسمان چی (طاهر) درخواست یک عدد تیغ جراحی کرد او به شدت مخالفت کرد و گفت ممنوع است، ما هم پاتک خود را به عربان( میز چرخدار پانسمان) شروع کردیم و ۶ عدد تیغ جراحی و ۵ عدد سوزن با نخ بخیه و مقداری چسب و پد الکی و باند زیر پتو مخفی کردیم بعد از رفتن طاهر غنائم جنگی را تقسیم کردیم 😆 جالب بود با تیغ جراحی نظافت می کردیم و یکی از دوستان هم با سوزن و نخ بخیه لباس زیرش را می دوخت وبا تیغ جراحی انتهای دوخت را می برید. خلاصه به این منوال روزگار می گذرانیدیم.یک روز سید صلاح آمد و گفت : اردوگاه موصل شلوغ شده و بسیاری زخمی شده اند احتمالا یکی از اسرای زخمی بد حال را اتاق شما بیاورند. ….

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید