💢 بطرف مسجد محله تند تندقدم برمیداشتم که هر چه زودتر خودمو به بسیج برسونم تاکارای اعزام به آموزش روانجام بدم؛وسط راه یکی از دوستام رو دیدم

💢 کجا با ای عجله! گفتم : میرم مسجد برای اعزام؛یه نگاهی به قدو بالام کرد و یکم نچ و نوچ کردگفت: آخه سیدجان ؛ با ای حال و روزی که تو دری محاله تا چند ماه دیگه رنگ جبهه یبینی ! یه ماه آموزش ؛ یه ماه معطلی ؛ یه ماه هم تو نوبت

💢خون تو رگام یخ زدرنگ صورتم مثل گج شد ؛ آب دهنمو به سختی قورت دادم وپرسیدم:خب که چی؟ باید چیکار کنم ؟ رفت تو فکر و با سر و کله و موهاش ور رفت وخنده کرد وگفت: فقط یه راه دره وختی رفتی دفتر فرم فرم اعزام مجدد رو بگیری!؟ گفتم : من که تا حالا جبهه نرفتم ! گفت : کمک ت موکنم ؛

💢برگه رو گرفتم و رفتم تعمیرگاه و تمام فکرم این بود ؛میخواد چکار بکنه؟ظهر شد؛ داشتم میرفتم خونه که سر و گله اش پیدا شد و گفت : فردا میری ناحیه شیش عشرت آباد: گفتم خب چیکار کنم؟ دست کرد تو جیبش یه کاغذمچاله در آوورد گفت: این تمام سوابق منه؛ میری ناحیه شیش برگه اعزام مجدد رو که گرفتی اینا روتوش مینویسی میگی من قبلا ؛ تو ای مناطق بودم

💢 منم همون کار رو کردم و بجای اون ؛ نقش بازی کردم ؛مسئولش یه نگاهی به قیافم کرد و با طمئنینه مثل اینکه براش قابل قبول نباشه مکثی کرد و با اکراه برگه رو بهم داد و گفت : بده بابات امضا بکنه ! منم برگه رو گرفتم ؛اومدم خونمون و این برگه همون برگه ای بودکه تو قسمت قبل ؛ گذاشتم جلوی بابام ؛ رو چارپایه ؛ تا امضا بکنه!

💢 همون شب برگه رو بابام امضا کرد سریع رفتم حموم و همه جام رو خوب تمیز کردم و رفتم عکاسی و بهش گفتم:یه عکس خوشگل ازم بگیر ؛ تا وختی شهید شدم ؛ بزرن جلوی تابوتم ؛ اونم نامردی نکرد و این عکس رو برام گرفت👇👇👇

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید