راوی احمد علی قورچی
در قاطع یک دو اسایشگاه را اختصاص داده بودند به مجروحین بد حال و قطع نخا عیها که انجا به عنوان بهداری اردوگاه شناخته میشد . از جمع سه یا چهار بهیار مخلص و از جان گذشته و فداکار که از جمع اسرا بودند ،،سه ، چهار دکتر توانمند وحاذق و دوست داشتنی هم بودند بنامهای دکتر مجید جلالوند ،دکتر پاکنژاد ، دکتر احمد بختیاری ، مرحوم دکتر بیگدلی ، مرحوم دکترعظیمی ، که همه انها احترام خاصی نزد اسرا داشتند و سنگ صبور اسرا بودند .
البته این عزیزان از طرف فرمانده و نگهبانان عراقی حق تماس و ارتباط وهم صحبت با دیگر اسرا و بندهای دیگر را نداشتند و فقط در بهداری بودند ، اما بخاطر وخامت و رسیدگی به دیگر مجروحینی که در عملیات والفجر مقدمات اسیر شده بودند ، دکتر مجید به بند یا قاطع سه که دو اسایشگاه مجروح را در خود جای داده بود ، رفت و امد داشت . او و دیگر همکارانش بسختی داروها را برای بچه ها فراهم و در اختیار مجروحین قرار میداد .
بقول یکی از دوستانی که در بهداری برای مدتی بستری و تحت درمان بود ، میگفت : در بهداری با کمبود سوزن و سرنگ مواجه بودیم و بعلت نبود امکانات ، یک سرنگ را چندین بار در اب میجوشاندند تا با همان سرنگ چند نفر را امپول بزنند .
در روزهای اول اسارت بهمن ماه سال ۱۳۶۱دکتر با جملاتی زیبا و بیاد ماندنی یک اسارت طولانی را برای بچه ها ترسیم نمودند ،
و کلام خود را چنین اغاز نمودند : بسم الله الرحمن الرحیم
من دکتر مجید هستم ۲۹ ماه از اسارت من میگذرد ، مات و مبهوت مانده بودیم یعنی ایشان دو سال و نیم است که از اسارت او میگذرد انهم با این روحیه عجیب و باور نکردنی ! میگفت اگر اسارت سالها طول بکشد ما می ایستیم ، اینجا کسی سراغ بابا و مامان رو نگیره ، با مزاح میگفت اینجا خبری از دختر خاله ، دختر عمو ، دختر همسایه و … نیست . اینجا باید برای همدیگر برادر باشید و پدر ،
. همه با هم مهربان باشیم و یار و یاور و غمخوار یکدیگر . و در این شرایط حساس دست همدیگر را بگیریم و رها نکنیم .
به جرات میتوانم بگویم دکتر مجید در بهداری و اردوگاه در ان شرایط سخت نه ۲۴ ساعت شبانه روز را میشناخت نه ۷ روز هفته را . او برای رسیدگی به مجروحین و معلولین میدوید و عرق میریخت و دل میسوزاند و مدام نگران بچه ها بود . او و دیگر همکارانش بیماران قطع نخاعی را بخاطر اینکه زخم بستر نگیرند هر روز انها را به جهتهای مختلف بر میگرداندن و بدن انها را ماساژ میدادند تا خون در بدنشان لخته نشود و در صورت لزوم ملحفه و لباس انها را تعویض میکردند . بودند کسانی که در اثر کمبود امکانات و نبود تغذیه کافی و عفونت زیاد وسهل انگاری عراقیها ، تعدادی از معلولین زخم بستر گرفته بودند که هر روز باید انها را یک تا سه بار زخم ها را شستشو و پانسمان میکردند.
در همین شرایط سخت بعضی از معلولین دچار زخم بسترهای درد ناکی شدند ، بکی از انها که زخم بستر عمیق و بد خیم و درد ناکی داشت حاج حسینعلی صبور ‌ی بود که زخم بسترهایش تا بعد از ازادی باقی ماند و نهایتا در اثر عوارض همین زخمها و اسیب های جسمی دیگر ناشی از قطع نخاع بودن به درجه رفیع شهادت نائل امد .شهید صبوری اصالتا مشهدی بود ولی بعد از ازدواج ساکن اصفهان میشود . نکته جالب و مهمی هم که در موقع اسارت ایشان اتفاق افتاد ، قبل از اینکه خبر اسارت ایشان به خانواده اش برسد پیکر مطهر شهیدی دیگر را اشتباها بجای ایشان تشیع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک میسپارند . در بهداری اردوگاه ۱۷ قطع نخاعی وجود داشت و سر و سامان دادن به انها در ان شرایط واقعا کار سخت و طاقت فرسایی بود انهم با کمترین امکانات پزشکی و بهداشتی . در چنین شرایطی اردوگاه یا سالن بیماران حد اقل یک دستشویی فرنگی وجود نداشت و در داخل سالن و اسایشگاههای دیگر هم حتی از دستشویی معمولی خبری نبود تا چه رسد به دستشویی فرنگی .
در این قسمت از خاطرات جا دارد که از چگونگی درمان و اسامی این ۱۷ اسطوره صبر و مقاومت و ایثار قطع نخاع را از خاطرات دوست عزیزم جانباز و ازاده جناب اقای محسن غلامعلیان که مدتی را در بهداری در کنار این عزیزان بوده واشراف و اشنایی کامل با این عزیزان داشته را به استحضار شما عزیزان میرسانم .
نمی دانم چگونه ان اوضاع و شرایط را توصیف کنم که مشمئز کننده نباشد . پاسخ دادن به این پرسش که مجروحین قطع نخاع که نمی توانستند از سرویسهای بهداشتی معمولی استفاده کنند یا حتی نمیتوانستند از جایگزین ان سطلهایی که برای این منظور در اسایشگاهها بود استفاده کنند . چگونه باید این نیاز اولیه بهداشتی را بر اورده سازند . اب اشامیدنی و مصارف بهداشتی ما مثل بقیه اسایشگاه ها توسط برادران ازاده دلسوزی که در انجام اینگونه امور به مجروحین و جانبازان کمک میکردند با سطلهای پلاستیکی از بیرون محوطه درمانگاه به داخل اورده میشد و در ظرف سفالین بزرگی به نام (حبانه ) که روی یک سه پایه فلزی نصب شده بود نگهداری میشد . تختهای بیمارستانی ما از نوع نامرغوبترین تختهای فلزی بود . که در ان برزخ نعمت بزرگی محسوب میشد . دکتر مجید با ترفندی خاص تشکها را برای استفاده ما اماده میکرد و زیر تختها جایی برای گذاشتن ظرف ادرار تعبیه کرده بود . این ظرفها گاه قوطی خالی رب گوجه یا قوطی روغن بود . دکتر مجید انها را از دوستانی که در اشپزخانه کار میکردند برای استفاده ما میگرفت . ما اغلب اوقات برای اینکه تشک هایمان خیس و نجس نشود باید روی شکم میخوابیدیم تا هم ادرارمان داخل قوطی تخلیه شود تا کمتر دچار زخم بستر شویم و در همین حالت هم غذا میخوردیم و نماز میخواندیم ، وضعیت ما برای دکتر مجید که با لحن شیرینش فضای سخت اسارت را تلطیف میکرد چیزی شبیه وضعیت «کروکودیل»ها را تداعی کرده بود . بخاطر همین وقتی میخواست ما را به صورت جمعی مورد خطاب قرار دهد میگفت : «سوسمارها». و وقتی هم با گویش ملیح اذری میخواست به کادر درمان مطلبی را در مورد ما بگوید میگفت : «اوشاخلریم »یعنی بچه هم . و براستی دکتر مجید برایمان پدری مهربان بود ،
ادامه ماجرا وبا
اسامی این ۱۷ جانباز قطع نخاع در قسمت بعدی اشنا شوید
ادامه دارد….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید