راوی : مجید شایان

روز ۱۴ دی ۱۳۶۱ هم فرا رسید و ساعت ۷/۳۰ صبح در اتاق باز شد و سربازان دیوانه، هروله کشان به دور حیاط می دویدند و رئیس المخبطین =سر دسته دیوانگان به نام عبود آن ها را نرمش می داد و با شمارش واحد- اثنین – ثلاثه چند بار نرمش خود را ادامه می دادند( اما وای به حال دیوانه ای که شماره ای را اشتباه بگوید، که تنبیه سختی در انتظارش بود.) خلاصه صبحانه را آوردند و میل نمودیم ، ساعت ۹/۳۰ دکتر سرگرد به اتاقمان آمد و از پایم شیلنگ و مخزن را در آورد ، از او تشکر کردم و رفت ، بعد سید صلاح آمد و جای زخم را با باند و چسب مخصوص بست ، و رفت ، به دوستان اسیر گفتم: اگر قرص یا کپسولی دارید که لازم ندارید ، بدهید تا برای دکتر مجید جلالوند در اردوگاه عنبر ببرم ، دوستان اسیر هم لطف نموده و ۲ کیسه ۱۰۰ گرمی زیپ دار قرص و کپسول جمع شد، برادر رشیدی و سلگی گفتند : چطور می خواهی این دارو ها را ببری؟ مرتب تفتیش می کنند، گفتم: توکل بر خدا ، خواهم برد، و همه را در تشک خودم مخفی کردم ، و با دوستان ناهار را صرف نمودیم ، که چند نفر بیمار حزب الدعوه دیگر به اتاق کناری آوردند، این بار دو نگهبان عراقی مرتب جلو اتاقشان نگهبانی می داد، متوجه شدیم که باید افراد مهمی باشند، که این قدر مراقبت می شوند.

ادامه دارد..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید