پادگان امام حسن مجتبی ع تهران روزهای به یاد ماندنی و ماندگاری در تاریخ جنگ را به خودش دیده است و سربازانی از انقلاب خمینی را که روی آنها و بوی آنها را دیگر استشمام نمیکند و صدای الله اکبر شان را دیگر کسی نمی شنود

❄️ دی ماه ۱۳۶۱ بود که در همون پادگان تقسیم شدیم و به منطقه فکه اعزام شدیم ؛ تیپ نصر؛ گردان جندالله ؛ به فرماندهی محمود کاوه
آموزش های نظامی تو منطقه ادامه داشت وآماده مون میکردن برای یه عملیات گسترده برای تصرف بصره نام عملیات والفجر ؛ اون هم از نوع مقدماتیش نام گرفت.

❄️ ۱۸ بهمن ماه سال ۶۱ ؛ از عصر هجدهم عازم خط اول شدیم کیلو مترها راه رفتیم تا به زمین رملی رسیدیم ؛ دریایی از شن های نرم که وقتی راه میرفتیم مثل برف تا مچ ما فرو میرفتیم ؛ توش

هوا تاریک شده بود پشت خاکریز منتظر رمز عملیات بودیم که نداآمد
یا الله یا الله یا الله
و آسمان تیره و تاریک با نام الله چون روز روشن و درخشنده شد.
الله اکبر ؛ الله اکبر
به خط زدیم ؛ پیاده روی عصری تمام توان من رو گرفته بود ؛ از معابر سیم خاردار و میدانهای مین گذشتیم و خط اول رو رد کردیم و یکی دو ساعت بعد حدود ده کیلو متری وارد خاک عراق شده بودیم ؛ آتش بود که بر سرمان فرود می آمد و ما رو زمینگیر کرد و دستور اومد که استراحت مختصر و بعد راه بیفتیم ؛ برم جلو و انصافا من هم استراحت کامل کردم

❄️ نسیم سرد صبحگاهی صحرای میسان سوراخای بینی مو قلقلک داد؛ ازپشت شیشه های ته استکانی عینکم به زور چشمامو باز کردم؛ یه نگاهی به دور و ورم کردم ؛ دوستام رو یکی یکی صدا شون زدم ؛ ممد ؛ جواب نداد ؛ مشتبی ؛ جواب نداد ؛ عبدلی ؛ جواب نداد ؛ یهویی برق از چشمام پرید ؛ مث جت بلند شدم واستادم ؛ اطراف مو یه وراندازی کردم ؛ هیشکس نبود ؛ همه رفته بودن و مو تک و تنها مونده بودم وسط بیابونا و…..

با خودوم گفتم : محمود ! تنهایی ؟ اشکال ندره ! حالا وختشه خودتو نشون بدی که بله …..! تفنگه رو انداختوم رو دوشوم و حرکت کردم به سمت ایران

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • عالی بود بخصوص که با این لهجه شیرین تعریف کردید ممنون از ایثار و از خودگذشتگی شما در پناه خدا باشید انشاالله

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید