راوی:حسین رحیمی
بعضی از فرماندهانی که خود به چشم می دیدم به معنای واقعی شجاع بودند .
اگر فرمانده گردانی خط شکن بود خودش از خط عبور می کرد ولی گردانش در میدان مین زمین گیر می شد. عکس قضیه هم صادق بود.
فرماندهانی بودند که کمتر احساسی تصمیم می گرفتند.
سعی می کردند اول بچه ها عبور کنند و خود از عقبه نیروها به جلو می آمدند.
اما شخص و نیروی دیگری بود که جنگ را اداره می کرد، مثل اینکه شخصی دیگر دستور می داد، شخصی دیگر معبرها را باز می کرد و.. اینها را که می گویم باید انسان خودش در آن موقعیت قرار گیرد تا بتواند باور کند و با چشم دل ببیند.
آقای ابوشهاب در آن مقطع قائم مقام لشگر امام حسین(ع) بود و حاج حسین خرازی فرمانده محور یا سپاه بود که خود سه لشگر را پوشش می داد.
ابوشهاب در پاسگاه شرهانی نیمه های شب ما را داخل یک نفربر گرد هم آورد و به ما گفت باید ارتفاعات کله قندی را تسخیر کنید . داخل نفربر، من، الله بخش، فرمانده گردان امام سجاد(ع) و آقای شریعتی یکی از فرمانده گردان های لشگر امام حسین(ع) که گردانش را آب با خود برده بود و فقط او مانده بود قرار داشتیم. گفتم آیا این محل را کسی شناسایی کرده ؟ ابوشهاب گفت آقای شریعتی شناسایی کرده، شریعتی نگاهی به من کرد و گفت محل را دید زده ام.
حس کردم شناسایی عمیقی انجام نداده و تنها یه دید کلی به منطقه زده است.
ابوشهاب گفت وقتی به ارتفاع رسیدید نیروهای پشتیبانی از هر طرف به کمک شما می آیند.

در این صورت می توانیم به دشت العماره اشراف خوبی پیدا کنیم.
از حرف های ابوشهاب قانع نشدم و حتی بعدها این مسئله را به او گفتم.
ابوشهاب گفت فاصله شما از اینجا که هستیم تا ارتفاع کله قندی ۲ کیلومتر است.
در حالی که ما برای رسیدن به آن ساعتها پیاده روی کردیم. یعنی به اندازه چندین ۲ کیلومتر شناسایی کاملی هم روی منطقه انجام نگرفته بود.
ادامه دارد…