راوی : سیدمحمد میرمسیب

کم کم با جو ازادی و شهرم هماهنگ شدیم و یادم افتاد روزی کسی را میخواستم از مادرم پرسیدم مادر راستی من در اسارت نامه ای برایت نوشتم که من امدم زن میخوام
مادرم گفت یه خواهر بزرگتر ویه برادر هم هست باید صبر کنی
گفتم مادر من در نامه نوشتم تا موقع آزادی اگر کسی ازدواج نکرده باشد به من ربطی ندارد
مادر گفت حالا مگر کسی را مد نظر داری گفتم فلانی خندید وگفت اخ ازدواج کرد گفتم من هشت سال صبر کردم اوصبر نکرد مادر گفت او تعهد نداده بود صبر کند او یه بچه هم دارد باید فکر کس دیگری باشی
گفتم باشد برو یه دختر سفید وچشم سبز نسبتا چاق پیدا کن و مرا خبر کن
مادر ساده من هم سه روز بعد کسی را با نشانه های من پیدا کرد و خبرم کرد شب امدم خانه وقتی مادرم دوباره گفت فلانی همان است که تو میخواهی گفتم مادر شوخی کردم او بزرگتر از من است
گفت پس که را میخواهی گفتم صبر کن هرچه قسمت باشد واو دیگر بیشتر از من عجله داشت تا این که برادر بزرگم مرا به خانه مادر زنش دعوت کرد که ای کاش نمی کرد
شب که به خانه انها رفتم روبرویم چهار دختر تقریباتحصیل کرده که خواهرهای زن داداشم بودند نشسته بودند وهرکدام از اسارت سوالی میکردند و من دست وپایم را گم کرده بودم و سرخ می شدم و جواب میدام
شام که صرف شد بعد از چایی من خدا حافظی کردم و رفتم فردای ان روز مادر زن برادرم که تقریبا پیر بود یک پیک نیک گاز کرده بود و به سختی می برد
امدم سلام کردم و پیک نیک را از او گرفتم وگفتم من می برم و شما اهسته اهسته بیایید من امدم تا درب خانه شان در زدم اولین کسی که درب را باز کرد مرا که دید گفت مادرم کجاست طوری شده
گفتم خیر من دیدم برایشان سخت است اوردن این پیک نیک من اوردم از او خدا حافظی کردم رفتم ولی قلبم ماند پشت درب
رفتم خانه به مادر گفتم من زن خود را پیدا کردم مادرم خندید گفت نه به داراست نه به بار میگویی زنم گفتم بخدا اگر او قبول کند من همان را می خواهم باز خندید و گفت خوب این عروس من کیست گفتم خواهر خانم زن برادرم اسم او را نمی دانم
مادرم اخم درهم کرد گفت از یه دیگ یه ملاقه بس است یعنی برادرت از انها زن گرفته تو دیگر نمیخواهد از انها زن بگیری و جر و بحث اغاز شد

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید