راوی : محمد حسن کافی

هنوز مدت زیادی از ورود من به بیمارستان اردوگاه عنبر نگذشته بود که یک روز دکتر بیگدلی و دکتر مجید هر دو به سراغ من آمدند و پس از مذاکره و مشورت با یکدیگر به این نتیجه رسیدند که پس از گذشت حدود دو ماه شلنگی که از بینی من به معده وارد شده فاسد شده و می بایست تعویض شود دکترها و پرسنل بیمارستان تجربه این کار را در رابطه با برادر جانباز حسن مشهوری داشتند چون وضع او طوری بود که می بایست تا عمل پیوند استخوان به همین شکل تغذیه می کرد و قسمت اعظم فک و دندانهای او در اثر برخورد ترکش از بین رفته بود و نهایتا” تا زمانی که با مجروحین مبادله شد و به ایران بازگشت وضعش به همین منوال بود به هر حال قرار شد شب محمد حسین افراسیابی شلنگ بینی مرا خارج کرده و یک شلنگ دیگر جایگزین کند شب محمد حسین افراسیابی به کمک سایر پرسنل مرا به گوشه آسایشگاه دو بردند محمد حسین شروع به تکان دادن شلنگ کرد با تکان دادن شلنگ دل و روده و معده من بالا و پایین میرفت شلنگ پس ازگذشت چند ماه جا خوش کرده بود و خارج نمی شد نهایتا” محمد حسین و سایرین متوسل به زور شدند و به هر ترتیبی بود شلنگ را از راه بینی از معده خارج کردند خیلی اذیت شدم محمد حسین آماده می شد که شلنگ نو را وارد کند وقتی حال بد مرا دید پیشنهادی کرد که موجب نجات من شد او گفت اگر بتوانی کم کم مایعات را از طریق دهان قورت بدهی دیگر شلنگ را نیندازم آنقدر در اثر خارج کردن شلنگ اذیت شده بودم که با ایماء و اشاره به او فهماندم که باشد همین کار را می کنم و بدینسان شروع به خوردن مایعات کردم اما باید خیلی مراقبت می کردم چون هنوز فک بطور کامل جوش نخورده بود و کوچکترین غفلت باعث می شد تا مجددا” فک بشکند و داستان از نو آغاز شود به هرترتیب بود مدتی به همین شکل سپری شد تا فک من کم کم شروع به جوش خوردن کرد.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید