راوی : سیدمحمد میرمسیب

وقتی به اردوگاه رسیدیم محمودی امد داخل ماشین و شروع کرد به خط ونشان کشیدن بعد پرسید کی از اصفهانه اول کسی چیزی نگفت از من پرسید از کدام شهر ایران هستی گفتم شهرضا گفت من همه جای ایران را بلدم من در پادگان ایران سرباز اموزش میدادم جایی به نام شهرضا نیست من که نمیخواستم بگویم اصفهانی هستم گفتم شهرضا یکی از شهرهای شیراز است نمی دانم چه شد که از اقای قاسمعلی درویشی پرسید اهل کجایی ان هم یک دفعه گفت اصفهان محمودی خیلی عصبانی شد وگفت عرب در بیابان ملخ می خورد سگ اصفهان اب یخ میخورد وشروع کرد به فحاشی بعد ازاو پرسید نام گفت قاسمعلی گفت فامیل گفت درویشی باز محمودی شروع کرد فحاشی که اگر درویشی پی کو ریشت به قاسم علی گفتم خوب میبینی حساس است ول کن محمودی گفت همه پایین وقتی پیاده شدیم روانه بیمارستان شدیم و انجا بود که دکتر مجید با روی باز از ما استقبال کرد و ما برای اولین بار احساس راحتی کردیم ودکتر شروع کرد به شوخی کردن با بچه ها ومحمودی دست بردار نبود می امد هرازگاهی با یکی درگیر می شد و میرفت یادم هست یکی از بچه های تهران که لبش مجروح شده بود را با دمپایی بیمارستان زد که از بغل لبش خون سرازیر شد ورفت بعد ساعتی دوباره دکتر امد وهمه را معاینه کرد وگه گاهی می گفت اخ اخ اخ بی شرف ها چه کردند واوضاع بعضی ها وخیم بود وقتی دکتر مجید رفت علی رضا احمدی امد انقدر کوچک به نظر امد که فکر نمی کردیم رزمنده باشد یکی ازبچه ها نامش را پرسید دیگری گفت تو هم اسیری یکی گفت چه مدت هست اسیری وهرچه جواب می داد ما تعجب میکردیم می دانستیم برای روحیه دادن امده و ما گفتیم به همین زودیها ازاد می شویم ونمی دانستیم هشت سال طول میکشد علی رضا احمدی رفت اقای سروانی باتیغ امد گفت همه برین حمام برای نظافت این چه بلایی بود سرمان امد…….

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید