نویسنده : هاشم زمانزاده

توی ساختمون پاسگاه انگار یه چیزی ترکیده باشه همه چیزبهم ریخته و درب وداغون بود شیشه شکسته هازیر پوتین بچه ها قریژقریژ
میکرد؛یهو صدای داد فریادی همه رو متوجه خودش کرد ؛ یه شیشه نوک تیز از کتونی یه نفر طی مسیر کرده بود و کف پاشو ؛ « جر » داده بود

یه فانوسقه و یک کلت کمری که احتمالا متعلق به فرمانده پاسگاه بود به جالباسی آویزون بود ؛ ورش داشتم و به کمرم بستم

یه دستگاه بازوکا ؛ چندتا نارنجک و چندتا نارنچک تفنگی بود؛ اینا همهی مهمات مون بود ؛ البته چندتا ژ۳ عهد بوق هم ؛ باهامون بود؛ با گرا گرفتن و گرا دادن عیدی چندتا نارنجم تفنگی فرستادیم وسط نیروهاشون
عراقیا از اینکه از این پاسگاه مورد هدف قرار گرفته بودن؛ مثل گربه گیج اینور اونور بطرف دشت متفرق شدن ؛اما زود خودشون رو سریع جمع و جور کردن ؛ پاسگاه رو با آتش رگبار و توپ و گلوله چراغونی کردن ؛

عیدی پیشنهاد داد که یه کلاه خود رو سر چوب بکنیم تا موقعیت اونا رو بتونیم شناسایی بکنیم و من…..

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید